تیم فرهنگ و هنر پارس دان
کتابشویی؛ دربارهی سنتِ خواندن و نوشتن
واقعیت این است که میراث مکتوب بشری گنجی است که راحت به دست نیامده، راحت هم نباید از دست برود. ما از بوعلی و رودکی و فارابی و فردوسی و سهروردی و عین القضات و حافظ و سعدی، نوشته هایشان را داریم وگرنه فردوسی بدون شاهنامه و حافظ بدون دیوان غزلیات فرقی با آدم های عادی ندارند. کاغذ و کتاب همیشه خدا بار دانایی بشر را به دوش کشیده اند، طوری که معلوم نیست اگر کتاب نبود، اگر کاغذ و قبل از آن پوست برای نوشتن وجود نداشت، بشر چه سرنوشتی داشت و چه می کرد… با همه این ها بعضی از قدما می گفتند بشوی اوراق اگر همدرس مایی. البته مشخص است که منظور آن ها دامن زدن به جهل نبوده اما این عبور ناگهانی از کنار کتاب و علم موضوعی است که پرسش های زیادی به ذهن متبادر می کند؛ آیا این تفکر به گسترش جهل و تسلط شارلاتان ها میدان نمی داده است؟
کتابشویی هم می تواند تصویرهایی از کتابسوزی های مغول یا مدرن تر، داستان فارنهایت ۴۵۱ ری برادبری و نسخه تصویری آن از فرانسوا تروفو به یاد آدم بیاورد هم عبور آزادمنشانه تعدادی از عرفا را از کنار علوم رسمی. ضمن این که به خودمان یادآوری می کردیم سنت عارفان و فیلسوفان و حکیمان ایرانی چیز دیگری غیر از کتابسوزی های مرسوم بوده است، سراغ انشاءالله رحمتی، پژوهشگر، مترجم و استاد فلسفه و عرفان، رفتیم تا با ایشان پرسش هایمان را در میان بگذاریم. او معتقد است اتفاقا نوشتن برای بزرگان ما ارزشمند بوده، اما آنچه آن ها بدان معتقد بودند، چیزی فراتر از خواندن مکتوبات بوده است. منظور آن ها از شستن اوراق این بوده است که معرفت بخشی از جان آدمیان باشد.
انشاءالله رحمتی
اگر به آثار بزرگانی چون حافظ و مولوی نگاهی بیندازیم، در آن ها رد و نشانی از مذمت مکتوبات می بینیم. آیا در میان قدما سنتی بوده است مبنی بر گریز از نوشتن یا ثبت کردن؟
عرفای ما کمتر به دنبال این بودند که از آن ها اثری باقی بماند. آثاری هم که باقی مانده گاه اسم و رسمی ندارد و بدون امضاست. تفاوتی اساسی میان مناسبات دنیای مدرن و سنتی است که ما در قدما می بینیم. در دنیای مدرن مفهومی به اسم ابداع داریم. ابداع و نوآوری مبتنی است بر انسان گرایی (Humanim) و فردگرایی (Individualism). به این معنا که آدمی خودش را در عالم همه کاره می داند و فرض را بر این می گذارد که اگر دستاوردی دارد، اگر محصولی خلق کرده است، تنها از خود او است.
در دنیای امروز کسی تصور نمی کند که در خلاقیت ادبی، فلسفی یا هنری او دیگری هم دخیل است. تصور نمی کند که اثرش منشا دیگری هم دارد و نیروی دیگری هم به کمک او آمده است. آدمی در دنیای مدرن ابتکار عمل را از آن خود می داند و اثرش را ابداع و نوآوری خودش به حساب می آورد. آنچه نزد عارفان و حکیمان می بینیم، چیز دیگری است. از دیدگاه آن ها معرف حقیقی بر اثر اتصال حکیم به عقل فعال حاصل می شود. یعنی منش معرف و دانایی، عقل فعال است. از این نگاه معرف نوعی الهام الهی است. از دید آن ها تنها به انبیا وحی نمی شود، بلکه وحی به انسان های صاحب معرفت و حکمت هم می رسد. به زبان فلسفی، دستیابی آدمی به معرفت حاصل اتصال نفس و عقل او به عقل فعال است.
از آثار هنری بدون امضاء چه مثالی می توان ذکر کرد؟
برای مثال بناهای اصفهان را نگاه کنید. این ها را اغلب به شیخ بهایی نسبت می دهند، ولی شیخ بهایی طراح و ایده پرداز این آثار بوده است. در خلق این آثار هنرمندان بزرگی دخیل بوده اند که امروز چندان شناخته شده نیستند، در حالی که به راحتی می توانستند اسم خود را به گونه ای روی اثر حک کنند که برای همیشه باقی بماند. از این رو به نظر می رسد این کار مبنایی فکری داشته است. این مبنا تمایز بارزی است میان دنیای سنتی ما و چیزی که امروز با آن زندگی می کنیم. از این جهات شیوه ای که قدما در پیش می گرفتند، چندان برای ما قابل فهم و درک نیست.
خانه شیخ بهایی در اصفهان
سنت کتابشویی نمی توانسته توجیهی برای کنار گذاشتن کتاب و پیش گرفتن طریقی باشد که بشر را بی نیاز از خواندن بداند؟
بسیار ساده انگارانه است اگر گمان کنیم منظورشان از میان بردن دانش بوده است. هدف آن ها این بوده که معرفت به جای آن که تنها بر الواح کاغذ ثبت شود، بر لوح جان ها نگاشته شود. آن ها خواندن معرفت را کافی نمی دانستند. فرض کنید می خواهید حافظه کسی را تقویت کنید و کاری کنید که مطالب را بتواند خوب به خاطر بسپارد، به نحوی که هر وقت به آن ها احتیاج داشت به موقع ازشان استفاده کند. در این حالت سعی می کنید منابعی را که در اختیار دارد و او را از حافظه و به خاطر سپردن بی نیاز می کند، از او دور کنید.
درونی شدن معرفت چطور با کنار گذاشتن کتاب ممکن می شود؟
قدما تاکید داشتند که هر قدر اثر علوم معرفتی در بیرون کمتر و محو شود، معرفت در درون ما جوانه می زند و در جان ما رشد می کند. از نظر بزرگان عرفان و فلسفه ما، دانش تنها اندوختن محفوظات و معلومات نبود، بلکه آن ها می خواستند فرد محقق به آن حقایق معرفتی شود. چیزی که انگلیسی زبان ها به آن می گویند ریالیزیشن (Realization). قدما می خواستند معرفت بخشی از واقعیت وجودی افراد شود. وقتی مولانا می گوید ای برادر تو همه اندیشه ای، منظورش علومی نیست که در ذهن داریم، بلکه مقصود او اندیشه ای است که بخشی از وجود ما شده است. معرفت حقیقی از نظر قدما، معرفتی وجودی و انفسی است.
از همین رو آن ها وقتی می خواستند به شاگردان و مریدانشان کمک کنند که فرایند درونی سازی معرفت را بگذرانند و معرفت را در خود محقق کنند، اسباب و عوامل ظاهری معرفت را از آن ها دور می کردند. این هرگز به این معنا نبوده است که آن ها باید دیوان و دفتر را رها کنند. یعنی این کار به معنای مخالفت با دانایی و معرفت نبوده است. دورریختن دیوان و دفتر خطاب به کسی صحیح است و معنا دارد که دیوان و دفتری داشته باشد. وگرنه بی معنی است اگر از کسی که دفتری ندارد، بخواهیم آن را دور بریزد. حرف آن ها این بود که بعد از تحصیل علم و آموختن مفاهیم مکتوب، وقت آن می رسد که به مرحله ای بالاتر بروید و نوبت آن است که این آموخته ها به لوح جانتان منتقل شود.
ابن عربی
در میان قدما کسانی چون ابن عربی بودند که نوشته های بسیاری از آن ها به جا مانده است. آیا دو سنت در میانشان وجود داشته است؟ عده ای معتقد به ثبت بوده اند و عده ای نه؟
به نظرم حتی کسانی مثل عطار، مولوی و ابن عربی که معارفشان را مکتوب کردند و آثار بسیاری هم دارند، همه هم داستانند با این عقیده. آن ها هم معتقدند که تنها خواندن مکتوبات کفایت نمی کند. فکر می کنم چه آن هایی که دانش و معرفت خود را مکتوب کردند و چه آن هایی که ننوشتند، هیچ کدام با نوشتن مخالف نبودند. به هر حال به خصلت های شخصیت شان باز می گشته یا این که برخی توانایی قلم و ذوق بیشتر داشته اند. بعید می دانم هیچ بزرگی با نوشتن و سنت به جا گذاشتن اثر مکتوب مخالف بوده باشد. از طرف دیگر همه اتفاق نظر داشتند که مکتوبات کفایت نمی کند. یعنی اگر مفهومی به دقیق ترین و مبسوط ترین شکل ممکن هم نوشته و بیان شود، در نهایت مطلبی است در بیرون ما، در صورتی که باید اتفاقی در درون ما بیفتد. فکر می کنم کسانی چون ابن عربی آثار خود را به عنوان زمینه ای برای تحقق معرفت نوشته اندو هیچ یک این را کافی نمی دانسته اند.
البته آنچه امروز ما به آن مبتلاییم، کم نویسی به معنای نوعی کم کاری، بی برنامگی یا تنبلی است. افرادی را دیده ام که این تنبلی و بی برنامگی را که به هر دلیل از جمله مشغول بودن به امور دیگر دارند، تئوریزه و توجیه می کنند. یک مبنای نظری و علمی برای کم نوشتن یا ننوشتن می سازند و آن را فضل می دانند. انگار اگر کسی که کار و تلاش می کند و چیزی می نویسد، در قیاس با آن که کاری نکرده و چیزی ننوشته، دست فروتری دارد. گویی دقت بالاتری دارد یا فهم بیشتری و به جایی رسیده است که نیازی به نوشتن نمی بیند. این یک نقصان است و به جامعه ما آسیب زیادی می زند.
البته اگر کسی تحقیق نکند و ننویسد هیچ حقی نداریم که ملامتش کنیم، اما اگر او این کار را تئوریزه کند و نوعی فضل تلقی اش کند، یا دیگرانی را که می نویسند ملامت کند، امری است غلط. این هیچ ربطی به سنت عرفانی ما ندارد. بزرگان ما چه متکلمین، چه فلاسفه و عرفا، یکی از ویژگی هایشان این بود که بسیار در نوشتن توفیق داشتند. نگاهی به آثار ابن عربی، فخر رازی، مولانا، ملاصدرا و ابن سینا نشان می دهد که آن ها اتفاقا توفیق زیادی داشته اند که با امکانات اندک آن دوره، مطالبی بسیار مکتوب کرده اند و کتاب ها از آن ها به جا مانده است. اگر آن ها این کار را نکرده بودند و با دریافته هایشان چون علم قلبی برخورد می کردند، ما امروز از سرمایه ای عظیم محروم بودیم. بزرگ ترین خدمت آن ها همین مکتوب کردن و نوشتن بود.
این هرگز به معنای پرنویسی و بی دقتی نیست و چنین کارهایی را تایید نمی کند. به نظر می رسد آن ها بر اثر فعالیتی مادام العمر و مستمر و در نتیجه توفیقات و الهاماتی که داشته اند، به سطحی از دقت و متانت در نوشتن رسیده بودند و از آن موهبت هم کمال استفاده را بردند و تا توانستند و عمرشان مجال داد، معارفشان را برای ما به یادگار گذاشتند. هرچند متاسفانه بخش های زیادی از آثار بزرگان در بلواهای تاریخی از بین رفت و برخی هم هنوز بازیافته و منتشر نشده اند. با این حال، سنت مکتوب قدما ارزشمندترین یادگار از روزگاران گذشته است.
کتابشویی؛ دربارهی سنتِ خواندن و نوشتن
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر