تیم فرهنگ و هنر پارس دان
قاتلی بهنام راک؛ چرا صنعت موسیقی موزیسینهایش را میکشد؟
این دو مستند تاریخچهای از زندگی و مرگ کرت کوبین و ایمی واینهاوس (Amy Winehouse) دو موسیقیدان جوان و مستعد است که با مواد مخدر، افسردگی و عواقب شهرت دست و پنجه نرم کردند و درنهایت و در ۲۷سالگی با خودکشی به زندگیشان پایان دادند. فیلم دیگری که اخیرا با نام «عشق و بخشش» (Love & Mercy) پخش شد به زندگینامه برایان ویلسون (Brian Wilson) از گروه بیچ بویز (Beach Boys) اختصاص داشت که توانست از چنین کشمکشهایی جان سالم به در ببرد و به زندگیاش ادامه دهد.
کرت کوبین
مانند آشیل، اسطوره یونانی در کتاب «ایلیاد» هومر، این هنرمندان کشمکشی درونی دارند؛ آنها میدانند بسیار جوان خواهند مرد. بااینحال ترجیح میدهند آن را در آغوش بگیرند. کوبین در نامه خودکشیاش اینگونه نوشت: «بهناگهان سوختن بهتر از بهآرامی محو شدن است.» البته این نوع قصههای تباهی و تخریب، تنها محدود به موزیسینهای مشهوری چون کوبین، واینهاوس و ویلسون نیست؛ با توجه به یافتههایی هشداردهنده، موزیسینهای پاپ ۲۵ سال کمتر از بقیه مردم زندگی میکنند و بیشتر از دیگران زندگیشان با خودکشی، قتل و دیگر حوادث به پایان میرسد.
اما آیا اینها تنها وسوسهها، مخاطرات و فرازونشیبهای این نوع زندگی است و باید این صحنههای پر زرق و برق را سرزنش کرد؟ یا این موزیسینها با قوانینی از زندگی بازی میکنند که سالهاست آنها را فراموش کردهایم؟ آیا ما هم برای مدتی باید سوار قطار شهرت شویم؟
همیشه داستانهایی از افراط در عیاشی شنیدهایم، اما نکته این است که موزیسینهایی چون آنتونی کیدیس (Anthony Kiedis) (مرد اول گروه رِد هات چیلی پِپرز (Red Hot Chili Peppers))، استیوِن تایلر (Steven Tyler) (مرد اول گروه ایروسمیت (Aerosmith))، جو پِری (Joe Perry) (نوازنده گیتار گروه ایروسمیت) و برخی دیگر جزو خوششانسهایی بودهاند که توانستهاند به میانسالی برسند؛ سنی که بسیاری از هنرمندان محبوبمان آن را ندیدهاند. حتی اگر بدانیم حرکت در مسیر تندروی زندگی میتواند برای سلامت خطرناک باشد، مقاومت در برابر وسوسه یک ربع قرن موفقیت در موسیقی به نظر کار سختی میآید. این واقعیت است؛ گرچه همانطور که پروفسور دانشگاه سیدنی، دیانا تی. کِنی به مجله «اوزی» (OZY) میگوید: «صنعت موسیقی کمابیش موزیسینهایش را میکشد.»
کِنی بعد از جمعآوری زندگینامههای بیش از ۱۲هزار موزیسینی که بین سالهای ۱۹۵۰ تا ۲۰۱۴ میلادی مرده بودند به یافتههای مضطربکنندهای رسید. بیش از ۹۰ درصد آنها مرد بودند که البته چیز عجیبی نیست. به اعتقاد کنی، موزیسینها علاوه بر اینکه بهطور ناراحتکنندهای طول عمر کمتری دارند، پنج تا ۱۰ برابر بیشتر براثر حوادث میمیرند و دو تا هفت برابر بیشتر خودکشی میکنند؛ حتی اگر مدرکی برای اثبات «باشگاه ۲۷» (۲۷ Club) که به دنبال مرگ موزیسینهای جوانی چون جیم موریسون، جیمی هِندریکس، جَنیس جاپلین، کوبین و واینهاوس در سن ۲۷ سالگی نامگذاری شد، وجود نداشته باشد.
البته موزیسینها تنها قشری نیستند که سریع زندگی میکنند و جوان میمیرند؛ براساس تحقیقاتی که در رشتههایی مانند روانشناسی تکاملی، ژنتیک رفتاری و انسانشناسی انجام شده است، تمایل به لذتهای کوتاهمدت با توجه به افزایش ریسکهای بلندمدت آن در ذات بشر قرار دارد.
بهطور کلی همه گونهها در حال مبادله بین زنده ماندن و بازتولید هستند. بیولوژیستهایی که درباره تاریخ زندگی مطالعه کردهاند، دو نوع گونه را در حیات تشخیص دادهاند: گروه کِی (K-selected) مانند فیلها و دیگر جانوران بزرگ که در محیطهای پایدارتری زندگی میکنند و عموما منابع بیشتری را در فرزندان کمتر سرمایهگذاری میکنند؛ درحالیکه گروه آر (R-selected) مانند حشرات، در شرایط غیر قابل پیشبینیتری زندگی کرده و منابعشان را در تولید فرزندان بیشتر سرمایهگذاری میکنند.
انسانها عموما از گروه کی هستند، اما بهطور قطع توانایی استفاده از استراتژیها و قابلیتهای جنسی گروه آر را نیز دارند. این توانایی به این بستگی دارد که در چه شرایطی زندگی کرده باشند. پروفسور دانشگاه پنسیلوانیا، اسکات بَری کافمَن در مجله «سایکولوژی تودِی» (Psychology today) چنین نوشت: «مجموعهای از ویژگیها و رفتارهایی که باعث زندگی سریع میشود شاید در مسیر تکامل انسان راهی بوده است تا بتواند در محیطهای خطرناک و ناپایدار قدرت تولید مثل داشته باشد.»
با توجه به صحبتهای پروفسور کافمن، محرکهایی در محیط ما هستند که میتوانند ژنهای زندگی سریع را فعال کنند. با توجه به زندگی بسیاری از موزیسینهای مشهور، تعدادی از عوامل محیطی میتوانند در نقش محرک ظاهر شوند. برای مثال داشتن پدری که به فرزندانش اهمیتی نمیدهد، این احتمال را افزایش میدهد که پسرها زندگی سریعتر و پر از خشونت و بزهکاری داشته باشند و دخترها به روابط کوتاهمدت اکتفا کنند.
ایمی واینهاوس
کاترین سالمون، پروفسور دانشگاه رِدلَند، نیز به مجله «اوزی» چنین میگوید: «بهطور کلی در مردانی که سرمایهگذاری کمتری روی تولید مثل میکنند تمایل بیشتری به استراتژیهای زندگی سریع و با ریسک بالا وجود دارد.»
منظور سالمون این نیست که انسانها تغییر نمیکنند و استراتژیهای زندگیشان را با توجه به محیط زندگیشان تغییر نمیدهند، اما اگر انسانها بعد از میانسالی به ستارههای راک تبدیل شوند قطعا رفتارهای متفاوتی اتخاذ میکنند.
البته تنها موزیسینها، شرکتکنندگان این نوع مراسم نیستند. هنرمندان، شخصیتهای مهم و اسطورهها، کسانی هستند که پیامهایی را درباره شیوه زندگی سریع به جوانان تأثیرپذیر منتقل میکنند.
آهنگهایی هم این نوع زندگی را تبلیغ میکنند. این دسته آهنگها بدون اینکه خطرات و ریسکهای زندگی سریع را به بحث بگذارند آن را تبلیغ میکنند و تخیلات مخاطبانشان را تجسم میبخشند. تا زمانی که صنعت موسیقی چنین پیامهایی را ترویج میدهد و همدست زندگی سریع است، باید منتظر رفتارهای مخربی باشیم که به افسردگی، خودکشی و مرگ هنرمندان منجر میشود. البته بیشتر موزیسینها آنقدرها بالغ نیستند که به اضطرابها و ناپرهیزیهای این تجارت بگویند: کافی است!»
میتوان گفت این زندگیهای سریع اغلب پایانی غمانگیز دارند.این پایان را نه با استناد به پروازهای درجه یک و نه با توجه به مزایای استراتژیهای گروههای آر میتوان توجیه کرد. ایمی واینهاوس در بخشی از مستند «میرور» (Mirror) در سال ۲۰۰۷ و در میانه کشمکشهای مبارزه با اعتیاد به الکل میگوید: «به خاطر شغلی که دارم و صنعتی که در آن فعالیت میکنم، فرصتهای زیادی دارم که هر شب بیرون بروم و مصرف کنم. هنوز هم نمیتوانم درست آن را کنترل کنم.» او چهار سال بعد براثر مسمومیت با الکل مرد. باز هم یکی دیگر از آشیلهای درخشان نگونبخت بر محراب خدایان موسیقی قربانی شد.
شیمی مغز در کار است، شیاطین کارهای نیستند
گاهی میتوانیم این موضوع را درک کنیم که چرا برخی خودکشی میکنند. البته که ترسناک است و ما را ناامید میکند، اما در سطوح اولیه ذهنمان میتوانیم آن را درک کنیم. یاد خودکشی رابین ویلیام (Robin William) بازیگر مشهور هالیوود افتادم. او نیز سابقه افسردگی داشت و زندگیاش با خودکشی به پایان رسید. همه ما آرزو میکنیم کاش میتوانست کمک بیشتری طلب کند، اما به نظرم آنقدر که برای طرفدارانش غمانگیز و ویرانگر بود شوکآور نبود.
برخی از خودکشیها هم هیچگونه دلیل منطقی ندارند. تصویری که از این افراد داریم با چیزی که اتفاق افتاده است تناسب ندارد. شریک زندگی یا سایر عزیزان شوکه میشوند و معمولا اقدام به خودکشی فرد را انکار میکنند. زمانی که دو تصویر با یکدیگر نمیخوانند جامعه دوست دارد دلیلی عمیقتر پیدا کند؛ مانند اینکه فرد زندگی دیگری هم داشته است. البته من نظر دیگری دارم که براساس تجربههای شخصی به دست آوردهام و تمایل دارم آن را با شما در میان بگذارم.
انواع مختلفی از خودکشی وجود دارد. برخی از آنها پایههای اجتماعی یا فرهنگی دارند و پذیرفتهشده هستند، مانند سنتِ «هاراگیری» در ژاپن، اما برای برخی انسانها خودکشی اقدامی از سر تنهایی و ناامیدی است و واکنشی به رویدادهای زندگی فرد است. پس خودکشی از مغز بیمار نشئت میگیرد. من این نوع خودکشی را ناشی از «شیمی مغز» مینامم. اینها افرادی هستند که همهچیز دارند و کارهایشان را انجام دادهاند.
همهچیز دارند اما چرا به زندگی خود پایان میدهند؟
خودکشی ستارههای راک مقوله جدیدی نیست. یان کورتیس (Ian Curtis)، مایکل هاتچنس (Michael Hutchence)، کورت کوبین (Kurt Cobain) و اِیمی واینهاوس (Amy Winehouse) همگی ازجمله کسانی هستند که خودکشی کردند. بهتازگی دنیای هنر، دو هنرمند بزرگ و درخشان یعنی چِستِر بِنینگتون (Chester Bennington) و کریس کورنِل (Chris Cornell) را نیز از دست داده است. باید اندوهم را در از دست دادن این اشخاص که به نظرم نباید میمردند ابراز کنم. من مقالههای بسیاری در این زمینه نوشتهام، اما این بار بیشتر عصبانی هستم تا دلشکسته. ناامیدیام شدت یافته است و به نظرم باید هر چه زودتر دست به کار شویم.
شیاطین چستر بنینگتون
این شیاطین قطعا خیلی مشغول هستند
آیا وقتی دیوید بویی مُرد مردم همینگونه دربارهاش صحبت میکردند؟ گَری اُلدمَن (Gary Oldman) گفت: «دیوید بیماریاش را با متانت، بزرگی و طنز معمول خودش گذراند. حتی در وخیمترین شرایط.» درواقع میتوان گفت باختن به سرطان بسیار شجاعانهتر از باختن به افسردگی است؛ چراکه خودکشی جنگی احساسی با خود است و در این نبرد، خود همیشه بازنده است.
چرا افسردگی شیطان است؛ در حالی که سرطان، اماس، دیابت، ناراحتی قلبی، کمخونی و بسیاری دیگر تنها بیماریهایی مرگبار هستند؟
بیایید آنگونه که درباره سرطان و دیابت صحبت میکنیم از افسردگی بگوییم. تاریکی، شیاطین، چاهها، درههای باریک و تنگ، غارها، راههایی به ناکجا، سیاهچالهها، گریههایی از درد و آرزوی مرگ، باعث سروده شدن ترانههایی عالی شدهاند، اما اینها احساساتی واقعی نیستند؛ بلکه زبان افسردگی هستند و اگر بخواهیم هنرمندانمان زنده بمانند باید به آنها آموزش دهیم که چنین سخنانی از نشانههای بیماری است نه علائم نبوغ و خلاقیت.چستر بنینگتون بیماری داشت و زبان این بیماری همان زبانی است که همه انسانهای افسرده با آن صحبت میکنند.
انسانهای افسرده منابع قابل اعتمادی نیستند. آنها میگویند ما را تنها بگذارید؛ میخواهیم تنهای تنها باشیم. هنر و موسیقی، ترانهها و داستانهای دراماتیک خودمان را میخواهیم. تنها زمانی که افسردگی دارید متوجه میشوید این جملات چه مفهومی دارند. پس به من اعتماد کنید و یقه هر هنرمند شکنجهشدهای را بگیرید و اینها را در گوشش بگویید:
تو افسردگی داری، تو بیماری. اینها نشانههایش هستند. آنها روی تو تأثیر میگذارند. زمانی که کمانرژی هستی اینها فهرست چیزهایی هستند که به آنها فکر میکنی، میگویی و انجام میدهی. وقتی باثبات هستی این چیزها را نمیگویی. وقتی باثبات هستی، دوستداشتنی، خلاق، شگفتانگیز و پدری عادی هستی. اگر رنج بکشی موسیقی تو بهتر نخواهد شد. افسردگی یک چیز به تو میگوید و دنیا چیز دیگری. من به تو کمک میکنم و در این مسیر لحظهای متوقف نخواهم شد. تو مشکلی نداری؛ چیزی در مغزت مشکل دارد. میخواهم زنده باشی. اگر این حمله قلبی بود خیلی وقت پیش دست بهکار شده بودیم. باید همین الان دست بهکار شویم.
عده زیادی از ستارههای راک که خودکشی کردهاند سابقه افسردگی داشتهاند. زمانی که صحبت کردن درباره شیاطین هنرمند را متوقف کرده و به افسردگی به چشم بیماری نگاه کنیم، آنطور که من نگاه میکنم، زندگیهای بسیاری را نجات خواهیم داد. کسانی که افسردگی دارند به شفافیتِ ما احتیاج دارند، به کمک ما احتیاج دارند تا از تخت بیرون بیایند و به مطب دکتری بروند تا تحت درمان و مراقبت قرار بگیرند. بعد از آن میتوانند از روانکاوها و شفادهندگانی استفاده کنند که به فرد کمک میکنند تفاوت فاحش میان افسردگی و غمی را که حس میکنند در زندگی وجود دارد ببینند.
زمانی شیاطین و زندگی ناامیدانه ظاهر میشوند و از هنرمندان میخواهند ترانهای برایشان بنویسند. هنرمندان باید بدانند این کلمات نشانههایی هستند بر اینکه حالشان خوب نیست و به کمک نیاز دارند. وقتی کمک بگیرند میتوانند گیتار را بردارند و ترانهای بنویسند و زنده بمانند. به یاد داشته باشیم، کسانی که افسردگی دارند به کمک ما نیازمندند. خواندن ترانهها و اشعاری را که در آنها نشانههای هنرمندان شکنجهشده را میتوان دید متوقف کرده و به جای آن سعی کنید نشانههای بیماری را ببینید و بدانید آنها احتیاج به درمان دارند.
چستر بنینگتون و کریس کورنل عزیز، در آرامش بخوابید. شما مردان قدرتمند و باشهامتی بودید، اما بیماریتان از شما قویتر بود. هیچ شیاطینی وجود نداشتند. همانگونه که دیوید بویی از سرطان مرد، شما نیز از افسردگی مردید. عشقمان نثارتان باد.
چِستِر بِنینگتون در ناباوری درگذشت
حالا آزادانه پرواز کن
ترجمه از سونا بشیری: در بعدازظهر ۲۶ می سال جاری، چِستِر بِنینگتون (Chester Bennington)، مرد اول گروه «لینکین پارک» (Linkin Park)، اجرایی داشت که شبیه هیچیک از اجراهایش تا آن زمان نبود. دوست نزدیکش «کریس کورنِل» (Chris Cornell) در آرامگاه هالیوود، در شهر لسآنجلس، برای همیشه به خاک سپرده شده بود. بنینگتون به کسانی که برای مراسم خاکسپاری جمع شده بودند، گفت: «اسم من چستر است و این امتیاز را داشتهام که دوست کریس باشم و بهعنوان یکی از اعضای خانوادهاش پذیرفته شوم.» پس از آن، برَد دِلسون (Brad Delson)، از اعضای گروه لینکین پارک، چستر را با گیتار در خواندن قطعه هالِلویا (Hallelujah) همراهی کرد. بنینگتون در دهه آخر قرن بیستم مشهور شد. او صدای پرقدرت یکی از بزرگترین گروههای راک بود و خود را از میان جیغهایی ناامید بیان میکرد، اما آن روز در آرامگاه کریس متفاوت خواند؛ سوزناک، محزون و لطیف. او در توئیتر نیز به کورنل ادای احترام کرد: «صدای تو شادی و درد، خشم و بخشش، عشق و نفرت، توأمان، بود. به نظرم این چیزی است که همهمان هستیم، اما تو کمکم کردی آن را بفهمم.»
کمتر از دو ماه بعد برای بنینگتون هم سوگواری شد. او ۲۰ جولای، یک هفته پیش از تور آمریکای شمالیاش، با حلقآویز کردن به زندگی خود پایان داد. این خواننده ۴۱ساله با خانوادهاش در آریزونا در سفر بود، اما برای انجام کاری از آنها جدا شد و به خانه آمد (اعضای گروه لینکین پارک برای ۲۰ جولای قرارِ عکاسی داشتند). سایت «تیامزی» (TMZ) گزارش داد چستر قبل از مرگ مقدار زیادی الکل مصرف کرده است.
بنینگتون همیشه با اعتیاد و افسردگی در کشمکش بود، اما مرگش کسانی را که به او نزدیک بودند شوکه کرد. روز بعد از مراسم یادبود کریس کورنل، بنینگتون در توئیتر خود نوشت: «احساس میکنم میتوانم بیافرینم.» و ۶ آهنگ نوشت. در همان حدود زمانی به دوستش رِنِه ماتا (Rene Mata) گفته بود: «ما باید با هم باشیم، هنوز راه درازی در پیش داریم.»
بنینگتون برای این حجم از خوشحالی دلیلی داشت: آلبوم جدید لینکین پارک. آلبوم «وان مور لایت» (One More Light) وقتی در ماه می منتشر شد، به بالای جدول فروش رسید و تکآهنگ «هِوی» (Heavy) نیز در رادیوی راک عالی ظاهر شد. او علاوه بر تور لینکین پارک، میخواست با گروه گرِی دِیز (Grey Daze) نیز که پیش از محبوبیتش با آنها همکاری میکرد در ماه سپتامبر تجدید دیداری داشته باشد. شان دودِل (Sean Dowdell) نوازنده درامز این گروه و یکی از دوستان بنینگتون، از سنین نوجوانی که دو روز پیش از مرگش با او صحبت کرده بود، میگوید: «او در اوج جهان بود.»
استیو استیوِنس (Steve Stevens) که با بیلی آیدِل (Billy Idol) گیتار مینوازد، به یاد میآورد بنینگتون با اهالی پشت صحنه مراسم «راک تو ریکاوری» (Rock to Recovery) در اکتبر سال گذشته خوشوبش میکرد. در حقیقت این مراسم تشکلی برای موزیسینهایی است که اعتیاد به الکل را ترک کردهاند. میگوید: «صحنه خیلی جالب و شبیه خود چستر بود.»
بنینگتون، ماههای ژوئن و جولای، در تور لینکین پارک، به نظر سرحال میآمد. جیم دیگبای (Jim Digby) مدیر کنسرتها و تورهای گروه میگوید: «ما زندهترین و هشیارترین چستری را دیدیدم که در این ۱۵ سال همکاری دیده بودیم. او قطعا در بهترین وضعیت جسمانی در تمام طول زندگیاش بود.»
او چند روز پیش از مرگ، با رابرت دلئو (Robert Deleo)، همگروهی سابقش، در گروه استون تِمپِل پایلوتس (Stone Temple Pilots) پیامهایی تلفنی ردوبدل کرده بودند (بنینگتون بعد از اینکه اسکات وینلَند (Scott Weiland) گروه را ترک کرد و بین سالهای ۲۰۱۳ تا ۲۰۱۵ میلادی، به این گروه پیوست). دلئو به یاد میآورد که پیامهای چستر، دوستداشتنی، مثبت و خوشبینانه، رو به سوی آینده بودند. او روز قبل از مرگش به نوازنده سابق درامز گروه گانزاند روزِز (Guns N’ Roses) ایمیلی فرستاده بود، مبنی بر اینکه علاقه دارد با گروه کینگز آو کِئوس (Kings of Chaos) اجرایی دوباره داشته باشد.
اما اکنون عدهای از دوستان بنینگتون احساس میکنند برخی از نشانههای تاریکش را که دوباره به زندگیاش بازگشته بود -قسمت تاریک وجودش را که آن را مسافر تاریک میخواند و این نام را براساس شخصیت اصلی سریال دِکستِر (Dexter) که قاتلی زنجیرهای بود انتخاب کرده بود- نادیده گرفتند. بنینگتون در سال ۲۰۰۶ به مرکز ترک اعتیاد الکل رفت و تا سالها بعد هیچگاه سراغش نرفت و در هشیاری کامل به سر میبرد. اما دوستانش میگویند آگوست سال گذشته، چستر از بازگشتی سهروزه به اعتیاد رنج بسیار برد و این اواخر در ماه اکتبر هم دوباره چنین اتفاقی تکرار شده بود.
بنینگتون یک ماه قبل از مرگش به دوست قدیمیاش رایان شاک (Ryan Shuck) که در پروژه جانبی بنینگتون، دِد بای سانرایز (Dead By Sunrise)، گیتار مینواخت، گفت حدود ۶ ماه است که مصرف نکرده است. اما بنینگتون علاوه بر این به شاک پیام داده بود با اعتیادش کشمکشهایی داشته؛ پیامهایی که بعدتر به نظر خیلی هم مثبت نبودهاند. «او ساعت به ساعت جنگش با اعتیاد را برایم شرح میداد. وقتی الان به آن نگاه میکنم وحشتناک به نظر میرسد. او برایم با جزئیات تعریف میکرد که در اولین ساعاتی که بنوشد چه کارهایی خواهد کرد. درواقع ساعت به ساعت با آن دستوپنجه نرم میکرد.»
بنینگتون در مصاحبهای با «میوزیک چویس» (Music Choice) در ماه فوریه از مشکلاتش گفت. زمانی که درباره مفهوم نام تکآهنگ «هِوی» توضیح میداد، گفت: «زمانهایی در زندگی برایم بسیار سخت گذشته؛ حتی وقتی زندگی خوب است باز هم احساس راحتی نمیکنم… عبارت آغازین این ترانه (الان ذهنم را دوست ندارم) شبیه به من است. ۲۴ ساعت روز برایم اینطور میگذرد. اگر اینجا گیر بیفتم، زندگی واقعا برایم سخت میشود. اما نباید این اتفاق بیفتد.»
به نظر شاک، بنینگتون پیش از مرگش الکل مصرف کرده بود:«ما نمیدانیم چه مقدار، اما وقتی به الکل معتاد باشید و در چنین مبارزهای (که برایم گفته بود) قرار بگیرید، آنقدرها احتیاج ندارید عقلتان را از دست بدهید.»
به نظر شاک و دودل احتمال اینکه مرگ کورنل بر مرگ بنینگتون تاثیر گذاشته باشد بسیار کم است؛ گرچه شباهتهایی بین هر دو مرگ وجود دارد: هر دو خود را حلقآویز کردهاند و چستر دقیقا روز تولد ۵۳سالگی کورنل این کار را کرده است. بااینحال به باور آنها این اتفاقات تصادفی بوده است. شاک میگوید: «شاید بخشی از آن واقعیت داشته باشد، اما تنها بخش بسیار کوچکی. به نظرم این اتفاق تنها حادثه هولناک دیگری است که در ناخودآگاهمان جا خوش کرده است. شاید این اتفاق جرقهای باشد، اما آتش این نوع اتفاقات سالهاست که در حال سوختن است.»
مشکلات بنینگتون به کودکی کابوسوارش برمیگردد. او در ۲۰ مارس سال ۱۹۷۶ در شهر فیونیکس به دنیا آمد و کوچکترین فرد از خانوادهای ۶ نفری بود. مادرش، سوزان، پرستار و پدرش، لی، کارآگاه پلیس بود که درباره کودکآزاری تحقیق میکرد. آنها زمانی که چستر فقط ۱۱ سال داشت از هم جدا شدند. مادرش او را رها کرد و چستر مجبور شد با پدرش زندگی کند. بعدها اعلام کرد پدرش هیچگاه ثبات احساسی نداشته است.
او از هفت،هشتسالگی تا ۱۳سالگی مورد آزارهای جنسی پسری بزرگتر از خود قرار میگرفت. جایی گفته بود: «من کتک میخوردم تا کارهایی را که دوست نداشتم انجام بدهم. با این کار اعتمادبهنفسم نابود شد.»
تجربهای که باعث شد بنینگتون به مصرف الکل و مواد مخدر روی بیاورد. در نوجوانی تریاک، آمفتامینها، ماریجوآنا و کوکائین مصرف میکرد. «در سال ۱۹۹۲ اولین بار بنینگتون ادعا کرد وقتی با دوستانش در حال مصرف مواد بودهاند مورد آزار باند تبهکار محلی قرار گرفتهاند. این باند آنها را مورد ضربوشتم قرار داده و اموالشان را سرقت کرده بود.»
بنینگتون تجربیاتش را در ترانههای لینکین پارک میریخت. جیغهای فاشکننده چستر با رَپهای مایک شینودا (Mike Shinoda) و ریفهای سنگین گروه، صدایی تولید میکرد که در دهه ۹۰ جدول موسیقی پاپ را تسخیر میکرد. جِیرد لِتو ،(Jared Leto) مرد اول گروه تِردی سِکِندز تو مارس ،(Seconds to Mars 30) درباره صدای چستر اینگونه میگوید: «صدای متمایزی داشت؛ ترکیبی از ظرافت و سرکشی.» او بنینگتون را در فستیوالهای دهه ۹۰ میدید و علاوه بر آن این گروه با لینکین پارک در سال ۲۰۱۴ میلادی کنسرت برگزار کرده بودند. «مانند این است که فرشته و شیطان روی شانههایش نشسته باشند. میتوانید تنش بین آن دو را در خواندنش احساس کنید. به نظرم مردم میتوانستند با آهنگهایش ارتباط برقرار کنند؛ چراکه او توانسته بود بینشان تعادل برقرار کند.»
آهنگهای بنینگتون که بیشترشان با همکاری شینودا نوشته شده است، سرود ملی نسل جوانی شد که با مسائل احساسی مشترکی دستوپنجه نرم میکردند. بنینگتون جایی گفته بود: ‹قطعه «کرالینگ» (Crawling) شاید واقعیترین ترانهای باشد که برای لینکین پارک نوشتهام.» او درباره آلبوم «هیبرید تئوری» (Hybrid Theory) که در سال ۲۰۰۰ میلادی منتشر شد، چنین گفت: «این آلبوم درباره احساساتم در زمانی بود که هیچ کنترلی روی اعتیادم نداشتم.»
کسانی که او را میشناسند میدانند که چستر اجازه نمیداد این کشمکشها به شخصیتش معنا دهد. او لحظهای میتوانست به شکل کودکانهای بامزه باشد (او از طرفداران طنز بیادبانه بود) و لحظهای دیگر بهشدت احساسی شود. شاک به یاد میآورد وقتی بنینگتون روی صحنه درباره سرطان ریه شوخی کرد تا مدتها خود را مؤاخذه کرده بود.
بنینگتون گاهی از دیگر گروهها میخواست شروعکننده کنسرتهای لینکین پارک باشند. سُروم ،(Sorum) نوازنده درامز گروه گانزاند روزز، به یاد میآورد چستر چگونه از کینگز آو کِئوس خواست پیش از کریسمس اجرایی کوتاه داشته باشند. بنینگتون و دلئو ۱۲ ساعت در شیکاگو معطل شدند و این نوازنده درامز از اینکه آنها را در تعطیلات کریسمس از خانه دور کرده بود، احساس خیلی بدی داشت. «به آنها ایمیل دادم و گفتم بچهها، معذرتخواهی میکنم، خیلی متاسفم. ممنونم که این همه راه را طی کردید. و چستر مانند همیشه جواب داد: «خواهش میکنم، برادر.» انگار که هیچ اتفاق بدی نیفتاده باشد.»
مایه آرامشش در خانه، فرزندانش بودند. او اولین بار در ۲۰سالگی پدر شد و اولین بار در سال ۱۹۹۶ ازدواج کرد.
این رابطه با طلاقی پرسروصدا خاتمه یافت. اعتیاد به الکل چستر عود کرده بود؛ «آنقدر مینوشیدم که نمیتوانستم خانه را ترک کنم و قدرت انجام هیچ کاری نداشتم. میخواستم خودم را بکشم.» او در سال ۲۰۰۵ میلادی با تالیندا (Talinda) ازدواج کرد. پس از مدتی آن دو صاحب یک پسر و دو دختر دوقلو شدند. لِتو به یاد میآورد شبی برای صرف شام به خانه بنینگتون رفته بود: «با ورود به خانه با بزرگترین خانوادهای که در عمرم دیدهام مواجه شدم. باورم نمیشد او چنین زندگی خانوادگی زیبا و موفقی داشته باشد؛ مخصوصا برای کسی به جوانی او. فکر نمیکردم در او چنین چیزی وجود داشته باشد.»
بیلی گیبونز ،(Billy Gibbons) از اعضای زیزیتاپ (ZZ Top) که با بنینگتون در تورهای کینگز آو کئوس در سالهای گذشته اجرا داشت، میگوید: «او همیشه داستانهایی سرگرمکننده از ۶ فرزندش داشت که با لبخندی بزرگ آنها را تعریف میکرد. او وادارم میکرد جواهراتی نقره برای فروشگاه لاسوگاس طراحی کنم. ما ساعتها درباره این چیزها صحبت میکردیم. او واقعا انسان جذابی بود.»
اواخر ماه جولای، شاک در مجلسی خصوصی در لسآنجلس به بنینگتون ادای احترام کرد. او و جو هان (Joe Hann) و شینودا در مدحش قطعهای اجرا کردند. (اعضای گروه لینکین پارک و همسرش تالیندا از انجام مصاحبه برای تهیه این گزارش امتناع ورزیدند.)
مرگ بنینگتون هنوز هم بین طرفدارانش طنینانداز است، طرفدارانی که از انتشار خبر خودکشیاش همچنان در شوک به سر میبرند. مرکز ملی جلوگیری از خودکشی اعلام کرد فردای روز انتشار این خبر، تماسها ۱۴درصد افزایش یافته بود.
۱۰ روز پس از مرگ بنینگتون، خانهاش با حصاری ۶فوتی و موقتی احاطه و بیرون از حصار با گلها، نقاشیها، نشانهها، پیکهای گیتار و صلیبها پوشیده شد. برایانا یاهدیاز (Briana Yah-Diaz) ۱۹ساله میگوید: «وقتی خبر را شنیدم، در موزه بودم. با صدای بلند شروع کردم به گریه کردن. انگار قطعهای از کودکیام کنده شده بود. دختر کوچولوی درونم احتیاج داشت بیرون بیاید و به او ادای احترام کند… من همیشه میتوانم روی آنها حساب کنم.»
قاتلی بهنام راک؛ چرا صنعت موسیقی موزیسینهایش را میکشد؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر