تیم فرهنگ و هنر پارس دان
«حسین بشیریه»؛ پدر جامعهشناسی سیاسی ایران
حسین بشیریه استاد سابق اما نامآشنای علوم سیاسی دانشگاه تهران که بسیاری او را پدر جامعهشناسی سیاسی ایران میدانند، چند سالی است که ترک وطن کرده است. بسیاری او را تئوریسین اصلاحات در ایران میدانند که شاگردان بسیاری نیز در این راه تربیت کرده است.
اگرچه خود ادعای چندانی در این جریانسازی ندارد، اما کسانی هستند که مدعیاند نسل روشنفکر کنونی ایدههایشان درباره توسعه سیاسی، نوسازی نظام و دموکراتیزاسیون را مدیون بشیریه هستند؛ علی میرسپاسی* از آن جمله افراد است. او چندی پیش در دانشگاه نیویورک نشستی با حضور ایرانیان برگزار کرد و به گفتوگو با حسین بشیریه نشست و با او در باب تجربیاتش از دوران دانشجویی و استادی در دانشگاه تهران و دوران دانشجویی و استادی در انگلیس و آمریکا پرسش کرد. در ادامه گزیده ای از صحبت های بشیریه ارائه می شود:
من علاقه شخصی به زندگی سیاسی نداشتم. بهاصطلاح آن زمان، من دانشجوی خرخوانی بودم، من حتی خوابگاه که مرکز فعالیت سیاسی بود، نرفتم. من در درخونگاه نزدیک توپخانه اتاقی اجاره کردم و در انزوا به سر میبردم. صبح تا شب مینشستم در درخونگاه و کتاب میخواندم، ولی واقعاً خواندن آن کتابها اتلاف وقت بود. مبانی علم سیاست که ترجمه شده بود و بهعنوان تألیف منتشر شده بود و معلوم نبود سروته آن چیست، میخواندم. این را هم بگویم از این منزوی بودن راضی نیستم، اما رویهای بود که بعدها وقتی به انگلستان رفتم هم ادامه دادم. من در یکی از دهات انگلستان بودم و با هیچ گروهی هیچ ارتباطی نداشتم. یادم است که در شبهایی که انقلاب اسلامی در حال پیروزی بود بنده در بهت و تنهایی کامل بودم.
ادامه تحصیل در خارج از ایران
در نتیجۀ همان مطالعات زیاد و دود چراغ خوردن نمراتم خوب شده بود، شاگرد اول شدم. به شاگرد اولهای آن زمان بورس میدادند، به من هم بورس دادند وگرنه خانوادهام از لحاظ مالی متمول نبودند که بتوانند پسرشان را به خارج بفرستند. گفتند کجا میخواهی بروی، گفتم میروم انگلیس. البته بعد از انقلاب هم بورسها قطع شد و چیزی به ما نرسید و ما مجبور شدیم در آنجا با همان وضعیت سر کنیم. من عید ۱۹۷۶ رفتم اسکس. البته من دانشگاههای زیادی تقاضا کردم ولی قبول نشدم. دانشگاه اسکس کتابی برای من فرستاد که من خلاصه بکنم. یک ماه به من فرصت دادند، من هم آن را یک خلاصۀ انتقادی کردم و بعد پذیرفته شدم.
فضای فکری و آکادمیک انگلستان بالأخص دانشگاه اسکس
من اصلاً اطلاع نداشتم که اسکس مرکز مارکسیسم است، ولی وقتی رفتم، دیدم آقایانی چون ارنستو لاکلائو در آنجا بودند. در آن زمان که من رفته بودم یک منازعۀ فکری بین دو نحله وجود داشت، یکی مارکسیستهای غربی یا اروپایی بودند که عقاید آلتوسر و گرامشی را تدریس میکردند؛ اما یک جریان آمریکایی رفتارگرایی هم پیدا شده بود که در ارقام و اعداد و به روش پوزیتیویستی بحث میکردند. اینها در دپارتمان ما در رقابت بودند؛ در نتیجه من مجبور شدم هم درسهای لاکلائو را بگیرم و هم درسهای گروه پوزیتیویستی را. رسالهام هم تلفیقی از اینها بود؛ مثلاً هم نظریۀ برینگتون و دیویس را آوردم، هم از اندیشۀ ادموند برک استفاده کردم.
حسین بشیریه از سال های دانشجویی اش و تدریس در امریکا می گویدورود به لیورپول و نوشتن رساله
بعد از اسکس به لیورپول رفتم. این بار من با انتخاب خودم به لیورپول رفتم، چون یک دپارتمانی داشتند با عنوان تئوری سیاسی؛ البته اپلیکیشن هم داشت، ولی تأکیدشان بر تئوری بود. نگارش رسالهام را هم زمانی شروع کردم که انقلاب به پیروزی رسیده بود و سه سال بعد از انقلاب یعنی در سال ۱۹۸۲ تمام شد. در آن زمان چون بورس را قطع کرده بودند مجبور بودم در اتمام تحصیلم تعجیل کنم تا در هزینهها صرفهجویی شود. روزی ۱۰ ساعت کار میکردم. چند بار هم به ایران رفتم و چند مصاحبه انجام دادم و اسنادی را دیدم. یک بار زمانی رفتم که بنیصدر داشت در سفارت آمریکا سخنرانی میکرد، یک بار هم روز رفراندوم جمهوری اسلامی بود، یک بار دیگر هم رفتم که مقدار زیادی کتاب و جزوه گردآوری کردم چون اینترنتی در کار نبود.
بازگشت به ایران
دلیل اصلی برگشت من به ایران این بود که میخواستم هرچه سریعتر ملک پدریام را که به دلیل بورس تحصیلی در وثیقۀ دولت بود آزاد کنم. البته وقتی برگشتم به سهولت آن را آزاد نمیکردند، میگفتند باید دو برابر آن خدمت بکنی. وقتی من برگشتم همۀ دانشکدههای علوم سیاسی را تعطیل کرده بودند غیر از دانشگاه ملی و دانشگاه تهران. بعد به من گفتند کجا میخواهی بروی، من هم تهران را ترجیح دادم. اینطور نبود که به سهولت جذب شوم، من را بهعنوان اینکه بایستی دوران مشمولیت خود را طی بکنم به دانشکده راه دادند.
در سالهای اولی که من وارد دانشگاه تهران شدم و جو تندروی هم در دانشگاه زیاد بود، من دو واحد را درس میدادم یکی «اندیشۀ سیاسی در اسلام» و دیگری «نظامهای اقتصادی تطبیقی یا ارتش و سیاست». آنها روش تدریس مرا در اندیشۀ سیاسی نپسندیدند و گفتند این روش تدریس این درس نیست، یک درس دیگر به من دادند. بعد از سالها یکی از دوستان من که بعدها یکی از رهبران جنبش اصلاحات شد به من گفت یک روز رئیس دانشکده گفت تکلیف بشیریه روشن نیست، نه از سیاست ما دفاع میکند نه انتقاد، بنابراین به درد ما نمیخورد. دوست من هم در جواب گفته بود بشیریه هرچه که هست حداقل چارچوبهای نظری را درس میدهد.
سال ۲۰۰۵ بود که به آمریکا آمدم، به مدت ۱۰ ماه بهعنوان استاد مهمان در واشنگتن تدریس کردم، بعد به مدت ۶ ماه به ایران برگشتم و جریانات سیاسی پیش آمد، دوباره برگشتم و از سال ۲۰۰۶ در سیراکیوز هستم. من نمیخواستم برگردم به آمریکا، اما اخراج شدم. در آمریکا مهمترین مشکلی که من با دانشجویان دارم ایجاد انگیزه است. تقریباً دانشجویان حوصلۀ هیچ مطلبی را ندارند. وقتی در ایران از جامعۀ مدنی صحبت میکنید برایشان تازگی دارد و اینها در دانشجو ایجاد انگیزه میکند؛ اما در اینجا هیچچیز تازگی ندارد جز اسلام؛ بنابراین مجبور شدم اسلام تدریس کنم. من دو درس در مورد اسلام در سیراکیوز میدهم، یکی تاریخ اندیشههای سیاسی در اسلام و درس دیگر جنبشهای اسلامگرای امروز.
در درس اول از بعثت میگویم تا قرن نوزدهم، در درس دوم قرن بیستم را تدریس میکنم. البته من با فلسفۀ سیاسی اسلام که از یونان گرفته شده کاری ندارم، چون آنها شناختهشده هستند، با فارابی و ابنسینا و غزالی و ابنباجه حرف تازهای نمیشود زد، چیزی که من به آن میپردازم طرز فکر سیاسی پیامبر است، همچنین در مورد محتوای سیاسی قرآن صحبت میکنم، در مورد تفاوتهایی که در آیات مکی و مدنی هست سخن میگویم.
*علی میرسپاسی استاد جامعهشناسی و مطالعات خاورمیانه در دپارتمان گالاتین دانشگاه نیویورک و و رئیس مرکز مطالعات ایرانشناسی دانشگاه نیویورک است.
«حسین بشیریه»؛ پدر جامعهشناسی سیاسی ایران
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر