۱۳۹۶ بهمن ۷, شنبه

«کتاب‌های جیبی»، خونی تازه در رگ‌های صنعت نشر



تیم فرهنگ و هنر پارس دان

«کتاب‌های جیبی»، خونی تازه در رگ‌های صنعت نشر



هفته نامه صدا – علیرضا غلامی: بین ناشرانی که در یک قرن گذشته آمده اند و رفته اند سازمان کتاب های جیبی موفقیت رشک برانگیزی داشته است؛ موفقیتی که در دوره های بعد – جز در مواردی – تکرار نشد. سازمان کتاب های جیبی با مدیریت مجید روشنگر تبدیل شد به غولی که در جاهای زیادی رخنه کرد اما سازمان کتاب های جیبی دولتی مستعجل بود. کتاب هاش ماند و خاطره ای از آن. روشنگر سال هاست در آمریکا زندگی می کند. او هم مترجم است و هم پژوهشگر. بیش از دو دهه است مجله بررسی کتاب را در آمریکا منتشر می کند و به معرفی کتاب های ناشران ایرانی می پردازد.


 



 «کتاب های جیبی»، خونی تازه در رگ های صنعت نشر

وی بنیانگذار انتشارات مروارید بوده است. فارغ التحصیل دانشگاه های تهران و آکسفورد است و البته دیپلمات وزارت امور خارجه. او خودش را جزو نسل دوم ناشران ایران می داند. چرا با این سوابق سراغ نشر کتاب رفت؟ خودش می گوید با توشه ای که داشته می خواسته «خون تازه ای در رگ های صنعت کتاب» جاری کند.


آقای روشنگر، بیایید از اول شروع کنیم. شما تحصیلکرده دانشگاه های تهران و آکسفورد بودید و زمانی که وارد کار نشر شدید خیلی متعارف نبود کسی با تحصیلات تکمیلی وارد کار نشر شود، چه شد که به سازمان کتاب های جیبی کشیده شدید؟


– من جزو نسل دوم ناشران کتاب در ایران هستم. همان طور که شما در پرسش خود اشاره کرده اید، نسل اول ناشران ایران از تحصیلات عالی برخوردار نبودند. برای مثال در انتشارات علمی، یکی از برادران علمی حتی سواد خواندن و نوشتن نداشت و پای سفته های خود انگشت می زد یا شادروان حسن معرفت مدیر و صاحب کانون معرفت، زمانی یک نویسنده ایرانی رمان خود را برای چاپ به او عرضه می کند و حسن معرفت می گوید: «کسی رمان فارسی نمی خرد. برو یکی از کتاب های اشتفن تسواک را ترجمه کن و من آن را چاپ می کنم.» این شخص (مسعودی نامی) می رود و تمام نام های فارسی رمان خود را به نام های آلمانی تبدیل می کند و همان متن را به حسن معرفت می دهد و کتاب زیر نام اشتفن تسواک منتشر می شود. اگر حسن معرفت از تحصیلات عالی برخوردار بود و یکی از زبان های زنده دنیا را می دانست چنین خبطی را مرتکب نمی شد. اشتفن تسواک در ایران یک کتاب بیشتر از همه کشورهای جهان دارد.


آری، من از دانشگاه تهران لیسانس علوم سیاسی و از دانشگاه های آکسفورد و استرالیا دانشنامه فوق لیسانس دارم و زبان انگلیسی و تا حدودی زبان فرانسه را می دانم و طبعا با جهان کتاب در کشورهای دیگر آشنایی دارم و با این توشه وارد صنعت نشر کتاب شدم تا به سهم خود خون تازه ای در رگ های صنعت کتاب جاری سازم و آمدنم به سازمان کتاب های جیبی داستانی دارد که به اختصار آن را بیان می کنم.


من نخست در موسسه انتشارات فرانکلین در کنار شادروان همایون صنعتی که ریاست این موسسه را به عهده داشت کار می کردم. کارم را در این موسسه با نمونه خوانی کتاب ها آغاز کردم و بعدها بخش تولید کتاب را سرپرستی می کردم و یک سالی هم رئیس دفتر همایون صنعتی بودم و مدتی هم در کنار آقایان منوچهر انور و نجف دریابندری و دکتر فتح الله مجتبایی در قلمرو ویرایش ترجمه کتاب ها کار می کردم. موسسه انتشاراتی فرانکلین بر اساس اساسنامه خود فقط کتاب های نویسندگان آمریکایی را ترجمه و چاپ می کرد. در بحث هایی که همگی ما در این سال ها داشتیم به این نتیجه رسیدیم که باید سازمانی را خارج از چارچوب موسسه انتشارات فرانکلین برپا سازیم که در آنجا بتوانیم کتاب های دیگر ملل را ترجمه و چاپ کنیم. بر این اساس سازمان کتاب های جیبی تاسیس شد و در مدت شش ماه از آغاز فعالیت خود، سازمان کتاب های جیبی با سیصد هزار تومان قرض آن زمان روبرو شد و همایون صنعتی قصد داشت سازمان کتاب های جیبی را تعطیل کند.


من که در آن زمان ریاست دفتر همایون صنعتی را به عهده داشتم، و طبعا از نزدیک با او کار می کردم، در گفتگوهای خصوصی با همایون صنعتی با تعطیلی سازمان کتاب های جیبی مخالفت کردم و گفتم که چاره کار سپردن مدیریت این سازمان به دست دیگری است. همایون صنعتی که در هوش او اندک تردیدی نیست گفت پس بیا و خودت مدیریت آن را به عهده بگیر. من از او مهلت خواستم و پس از تفکر و مشورت با دیگر همکاران با این شرط که فرانکلین و شخص همایون صنعتی کوچک ترین دخالتی در کار سازمان کتاب های جیبی نداشته باشد مدیریت آنجا را قبول کردم و طی یک دهه که در آنجا بودم، نه تنها توانستیم قرض های سازمان را پرداخت کنیم، بلکه سوددهی سازمان کتاب های جیبی چشمگیر شد و تولید کتاب ها به سرعت بالا گرفت و ما هر روز شنبه، یک عنوان کتاب را در ۱۰ هزار تیراژ به بازار عرضه می کردیم و به طور متوسط با تجدید چاپ کتاب ها سالیانه یک میلیون کتاب را با حداکثر قیمت روی جلد که ۳۰ ریال بود روانه بازار می کردیم. علت انتخاب ۳۰ ریال هم این بود که در آن زمان بهای بلیط سینماهای تهران ۳۰ ریال بود و ما به خوانندگان کتاب می گفتیم که با نرفتن یک بار به سینما، می توانند یک کتاب خریداری کنند و این بود ماجرای رفتن من به سازمان کتاب های جیبی و قبول مدیریت آن.


شما در فرانکلین هم بودید، خب چرا همانجا نماندید؟


– پاسخ من در بالا گفته شده است و لزومی به تکرار آن نمی بینم. وقتی شما با تعطیل شدن سازمان کتاب های جیبی مخالفت می کنید و ادامه حیات آن را به گردن شما می اندازند چاره ای ندارید که در عمل ثابت کنید که به آنچه گفتید اعتقاد دارید و آن نجات آن سازمان از ورشکستگی و ادامه حیات آن است. به این دلیل من از فرانکلین جدا شدم و به سازمان کتاب های جیبی آمدم.


سازمان کتاب های جیبی قرار بود در آن سال ها چه کند؟


– صنعت نشر کتاب در ایران با معضل کم خوانی کتاب روبرو بود. در آن سال ها حداکثر تیراژ کتاب ۲۰۰۰ نسخه بود و در اکثر موارد سال ها طول می کشید که این تعداد کتاب به فروش برسد و ما دنبال چاره ای می گشتیم که امر کتابخوانی را در میان مردم – و به ویژه جوانان – ترویج کنیم. صنعت کتاب در آن سال ها با دو مسئله روبرو بود، یک، گرانی کتاب و دیگری عدم توزیع کتاب در سطح تهران و دیگر شهرهای ایران. همان طور که در بالا به آن اشاره کردم ما حداکثر بهای روی جلد کتاب را به ۳۰ ریال تقلیل و توزیع کتاب را به سطح شهر توسعه دادیم. در سازمان کتاب های جیبی ما جاکتابی هایی درست کردیم که در آنها کتاب های جیبی را می چیدیم و آنها را در اختیار بساط های روزنامه فروشی ها قرار می دادیم که در سطح تهران تعداد آنها را به هزار عدد رساندیم. یعنی در هر کجا که بساط روزنامه فروشی پهن بود یک جا کتابی جیبی هم در کنار آن به چشم می خورد که علاقه مندان، کتاب ها را می دیدند و با بهای ارزان کتاب ها، هر عنوان کتاب در ۱۰ هزار نسخه در مدت شش ماه به فروش می رسید.



 



 «کتاب های جیبی»، خونی تازه در رگ های صنعت نشر (اسلایدشو)

هیچ یادم نمی رود که وقتی من اجازه چاپ کتاب های سه جلدی «تاریخ ایران باستان» به قلم حسن پیرنیا را که انتشارات ابن سینا به مدیریت شادروان ابراهیم رمضانی منتشر کرده بود از آن شادروان به دست آوردم و آن سه جلد کتاب را در ۱۰ جلد (هر جلد به بهای ۳۰ هزار ریال) در ۱۰۰ هزار نسخه چاپ کردم، شنیدم که برخی از ناشران نسل اول گفته بودند که فلانی (یعنی من) خُل شده است! مگر می شود صد هزار نسخه کتاب – آن هم موضوعی مثل تاریخ ایران باستان را – در ایران آن روز به فروش رساند. به آن نشانی که آن صد هزار نسخه به فروش رسید و من هیچ گاه نامه هایی را که از دانشجویان دانشگاه ها دریافت کردم از یادم نمی برم که می گفتند ما همیشه می خواستیم این کتاب ها را بخوانیم و قادر به پرداخت بهای کتاب ها در قطع بزرگ نبودیم. قیمت سه جلدی این کتاب در قطع بزرگ ۳۰۰ تومان بود و حالا با ۳۰ ریال هر فصلی از تاریخ باستان را که به آن علاقه داریم در دسترس خود می بینیم.


من به یاد دارم که کتاب های جیبی را در همان جاکتابی ها حتی در حمام های عمومی و چند آرایشگاه هم به معرض فروش گذاشته بودیم. پس دو امر بهای نازل کتاب و توزیع وسیع آن در سطح شهرها باعث رونق کتابخوانی شد و سال های مدیریت من سال های خوش زندگانی من بودند.


شما هم در فرانکلین بودید هم در سازمان کتاب های جیبی، در این دومی فکر می کنم دست شما بازتر بود و می توانستید به همه نوع ادبیاتی بپردازید و کتاب ها را با تیراژ ۱۰ هزار نسخه منتشر می کردید. خب چه شد که از سازمان کتاب های جیبی بیرون آمدید؟


– همان طور که در بالا اشاره کردم من از دانشگاه تهران در قلمرو علوم سیاسی و از دانشگاه های آکسفورد و استرالیا در قلمرو حقوق بین الملل دانشنامه داشتم و چنین اتفاق افتاد که وزارت امور خارجه ایران طی مصوبه ای از مجلسین ایران اجازه یافته بود که در مدت سه سال ۳۰۰ نفر کارمند برای رسته سیاسی و دیپلماتیک خود استخدام کند که این امر – یعنی استخدام ۳۰۰ نفر – میسر نشده بود و در سال سوم این قانون وزارت امور خارجه دو بار برای استخدام کارمندان مورد نیاز خود کنکور گذاشته بود. این بار دوم مصادف شده بود با فارغ التحصیلی من از دانشگاه تهران و من توانستم در کنکور دوم شرکت کنم و در امتحانات کتبی و شفاهی و مصاحبه های حضوری قبول شدم و به استخدام وزارت امور خارجه در آمدم. صبح ها در آن وزارتخانه و عصرها تا دیروقت در سازمان کتاب های جیبی کار می کردم و در سال ۱۹۶۶ میلادی (که الان سال خورشیدی آن را به یاد ندارم) نخستین ماموریت دیپلماتیک من به سوییس (در شهر برن، پایتخت سوییس) تصویب شد و من به آن ماموریت رفتم و ناچار سازمان کتاب های جیبی را در آن سال ترک کردم.


آن موقع بین فرانکلین و سازمان کتاب های جیبی رقابتی هم بود؟


– همانطور که در بالا گفتم من با اختیارات مطلق، مدیریت سازمان کتاب های جیبی را قبول کردم و الحق همایون صنعتی حتی یک بار هم نشد که در کار ما دخالت کند و نه تنها رقابتی بین این دو موسسه وجود نداشت بلکه کتاب هایی را که موسسه انتشارات فرانکلین ترجمه و چاپ قطع بزرگ آنها را به ناشران ایرانی واگذار می کرد، ما چاپ جیبی همان کتاب ها را پس از مدتی که از چاپ بزرگ آن کتاب ها گذشته بود می گرفتیم و همان کتاب ها را در قطع جیبی چاپ و منتشر می کردیم.


خاطره یکی از این کتاب ها را برای تان می گویم. موسسه انتشارات فرانکلین ترجمه رمان «خاک خوب» نوشته پرل باک نویسنده مشهور آمریکایی و برنده جایزه نوبل در ادبیات را به شادروان غفور آلبا داده بود. یک روز غفور آلبا به دفتر فرانکلین آمد و با خوشحالی اطلاع داد که ترجمه رمان «خاک خوب» را به پایان رسانده است و متن ترجمه را آورده که تحویل دهد و دست برد توی کیفی که همراه آورده بود و با شگفتی تمام از جایش به هوا پرید و گفت ترجمه را در تاکسی جا گذاشته است و به سرعت از پله ها به پایین دوید که شاید تاکسی را که در خیابان منتظر ایستاده است ببیند. بعد از مدتی غفور آلبا با سیمایی پریشان و حالتی بسیار غمزده بالا آمد و گفت تاکسی رفته و ترجمه هم به این ترتیب از میان رفته است. باید می بودید و حال غفور آلبا را در ساعاتی که ما سعی می کردیم به او آرامش دهیم می دیدید. به آن نشانی که غفور آلبا رفت و دوباره خاک خوب را برای بار دوم ترجمه کرد و این بار پای پیاده آن را به دفتر فرانکلین آورد و تحویل داد. چاپ قطع بزرگ هر کتابی را – و از جمله خاک خوب را – فرانکلین نخست به ناشران ایرانی می داد. اما من این ترجمه را استثنائا از فرانگلین گرفتم و آن را در سال ۱۳۴۰ در قطع جیبی در ۱۰ هزار نسخه چاپ کردم که در واقع خواستم با این کار خستگی دو بار ترجمه کردن کتاب را از تن مترجم آن غفور آلبا در آورم و آن شادروان از این که ترجمه اش در تیراژ ۱۰ هزار نسخه به دست مردم می رسد بسیار شادمان بود.


حتی در مورد ترجمه رمان هایی که مربوط به ادبیات آمریکا هم بود رقابتی بین این موسسه نبود؟ یعنی دو مترجم سراغ یک رمان نمی رفتند؟


– در سازمان کتاب های جیبی دست ما باز بود و هر کتابی را که مناسب تشخیص می دادیم چاپ می کردیم. اگر کتاب قبلا توسط مترجمی خارج از حوزه کار فرانکلین منتشر شده بود و احیانا نویسنده آن آمریکایی بود و ما تصمیم می گرفتیم آن را چاپ کنیم، این کار را می کردیم اما تا زمانی که من آنجا بودم با چنین موردی مواجه نشدیم. طبعا رقابتی هم بین ما و فرانکلین وجود نداشت.



 




 «کتاب های جیبی»، خونی تازه در رگ های صنعت نشر (اسلایدشو)

لس آنجلس ـ خرداد ۷۹ ( ژوئن ۲۰۰۰) کتابفروشی دهخدا در خیابان وست وود ، از راست مجید روشنگر مدیر مجله بررسی کتاب ـ دکتر محمود عنایت مدیر مجله نگین – علی دهباشی ـ وزاون ( روزنامه نگار)



بعد چه شد که به فکر راه انداختن انتشارات مروارید افتادید؟


– زمانی که من در سازمان کتاب های جیبی بودم، چنین اتفاق افتاد که کتاب هایی به دست من می رسید که در خوبی آن تردید نداشتم اما حسی به من می گفت که این کتاب ها نمی تواند در ۱۰ هزار نسخه به بازار عرضه شود. وقتی می دیدم که همکاران من هم قضاوت مرا تایید می کنند به این فکر افتادم که موسسه نشری را بنیاد بگذارم و در آنجا چنین کتاب های خوبی را با تیراژ معمولی کتاب های قطع بزرگ که معمولا دو هزار نسخه بود به چاپ برسانم. این بود که موسسه انتشارات مروارید را در سال ۱۳۴۰ بنیاد نهادم.


خب سازمان کتاب های جیبی آن موقع یک موسسه سودده بود. چرا برای بنیان گذاشتن مروارید به سراغ شراکت رفتید و چرا با آقایان حسن زاده و علی بیگ و نیکنام؟ مسئله سرمایه بود؟


– در سال هایی که من مدیر سازمان کتاب های جیبی بودم آنجا را به صورت «غیر انتفاعی» اداره می کردم، یعنی سود سازمان در دل سازمان و در جهت توسعه نشر کتاب به مصرف می رسید و به جیب کسی ریخته نمی شد. بعد از رفتن من بود که سازمان کتاب های جیبی را به «شرکت سهامی» تغییر دادند و این زمانی است که همایون صنعتی از ریاست فرانکلین خود را کنار کشیده بود و شادروان علی اصغر مهاجر به ریاست فرانکلین برگزیده شده بود. سیاست و طرز کار علی اصغر مهاجر با همایون صنعتی از زمین تا آسمان تفاوت داشت. وقتی من مروارید را بنا نهادم – همان طور که قبلا گفتم – عضو وزارت امور خارجه هم بودم و می دانستم که روزی به ماموریت دیپلماتیک خارج از کشور خواهم رفت و نمی خواستم مروارید در غیاب من از هم پاشیده شود. این است که سه نفر از یاران گرمابه و گلستان خود را به یاری طلبیدم و از آنها خواستم که در غیاب من مروارید را اداره کنند که هر یک از آنان – به ترتیب آقای پرویز علی بیگ و بعد شادروان مهندس فریدون نیکنام و اکنون آقای منوچهر حسن زاده – این موسسه را اداره کرده اند و سهم هر یک از آنان در پایداری این موسسه شایان قدردانی است. در این شراکت مسئله مالی کوچک ترین نقشی نداشته است زیرا مروارید هم همان سیاست غیر انتفاعی را دنبال می کند.


آن موقع با شرکای تان از مروارید سر چه چیزهایی به تفاهم رسیده بودید و می خواستید چه کنید؟


– مروارید با این هدف آغاز به کار کرد که خون تازه ای به رگ های صنعت نشر کتاب جاری سازد. من با سفرهایی که به فرانسه و انگلستان و آمریکا کرده بودم و با ناشران کتاب در این کشورها ملاقات و از تاسیسات آنها بازدید کرده بودم، تجربیاتی را با خود همراه داشتم که آنها را در نشر کتاب پیاده کردم و همین تجربیات را با دوستانم در میان گذاشتم و قرار بر این اساس پایه گذاری شد که در غیاب من، هر یک از ما این تجربیات را همچنان ادامه دهیم که از همین قرار هم در این ۵۵ سالی که از عمر مروارید می گذرد عمل شده است. یکی از این هدف ها این بود که استعدادهای ناشناخته از تاریکی به روشنایی کشیده شوند و نویسندگان و شاعران و مولفانی که کارهای خوبی آفریده اند به مردم کتابخوان و جامعه ادبی و هنری شناسانده شوند.


فی المثل کسی از ایراندخت محصص و قیصر امین پور و بیژن جلالی و فریبا صدیقیم و عباس صفاری و دیگران و دیگران تا چاپ کتاب های آنان، اطلاعی نداشت. این تجربیات را آقای پرویز علی بیک و شادروان مهندس فریدون نیکنام و آقای منوچهر حسن زاده در دوره های گوناگون که مدیریت مروارید را به عهده داشته اند پیاده کرده اند و من به عنوان بنیانگذار مروارید از تک تک این دوستان و یاران گرمابه و گلستانم به پاس تلاش های بی دریغ شان در کار رونق بازار کتاب در ایران ممنون و متشکرم.


آن موقع که مروارید را می خواستید راه اندازی کنید کدام انتشاراتی ها – چه داخلی و چه خارجی – را الگو قرار داده بودید و دوست داشتید مثل آنها شوید؟


– من الگوی خاصی را در نظر نداشتم. مجموعه تجربیات من از مشاهده کار موسسه های نشر در خارج از کشور و آشنایی با نشریات ادبی مثل لوموند ادبی یا بررسی کتاب نیویورک تایمز و تایمز لندن و ماهنامه های ادبی دانشگاه های آمریکا و فرانسه و انگلستان که اکثر آنها را آبونه بودم و به دستم می رسید به من این آگاهی را داده بودند که تازه هایی را باید در امر نشر کتاب مد نظر قرار دهم. به همین علت بود که مروارید در مدت بسیار کمی در دل خوانندگان کتاب جا باز کرد و اکنون ۵۵ سال است که به کار خود ادامه می دهد.


برای شما مثالی بزنم، در دفتر کارم در روبروی دانشگاه نشسته بودم که به من اطلاع دادند خانمی برای دیدار شما آمده است. وقتی ایشان به دفتر من وارد شدند دیدم شادروان فروغ فرخزاد است. پس از احوالپرسی و گفتگوهای مقدماتی ایشان گفت که مجموعه اشعار تازه اش را برای انتشار توسط مروارید با خود آورده است و آنها را به من داد. اولین پرسش من از ایشان این بود که چرا مجموعه اشعار جدیدشان را به ناشران قبلی خود نمی دهند. فروغ فرخزاد گفت من کتاب های شما را دیده و خوانده ام و کار شما را متفاوت با دیگران دریافته ام. دلم می خواهد مروارید ناشر کتاب من باشد و به این ترتیب بود که «تولدی دیگر» را مروارید منتشر کرد و با نشر آن، فروغ تولدی دیگر یافت. وقتی هم به او گفتم تولدی دیگر را در چاپ اول با تیراژ سه هزار نسخه چاپ خواهیم کرد، گفت مگر دیوانه شده اید. چه کسی سه هزار نسخه کتاب مرا خواهد خرید.



 



 «کتاب های جیبی»، خونی تازه در رگ های صنعت نشر (اسلایدشو)

شرکای تان هم مثل شما سابقه کار در انتشاراتی ها را داشتند؟


– بیش از هر چیز دوستی و اعتماد عمیق بین ما مطرح بود تا آشنایی آنها با کار نشر. کار را می توان آموخت اما دوستی و اعتماد بی دریغ را نمی توان به آسانی به دست آورد. دوستان من در عمل نشان دادند که از کاردانی والایی برخوردارند و بقای مروارید حاصل تلاش های بی دریغ تک تک آنان است.


یادتان است کار مروارید را با کدام کتاب شروع کردید؟


– پرسش جالبی است. در آمریکا نویسنده ای بود که او را کافکای آمریکا لقب داده بودند و با نوشتن و چاپ چهار کتاب در یک حادثه اتومبیل – مثل آلبر کامو – در ۲۲ دسامبر ۱۹۴۰ درگذشته بود. کارهای او مدام مورد نقد و بررسی قرار می گرفت و من از طریق ماهنامه های ادبی و خواندن یکی از رمان هایش با کارهای او آشنا بودم. اما هیچ کس در ایران او را نمی شناخت و من تصمیم گرفتم با انتشار رمان «Miss Lonely-Hearts» که ما آن را زیر عنوان «دلشکسته» ترجمه کردیم، کار انتشاراتی مروارید را آغاز کنیم. دلشکسته نخستین کتاب مروارید بود که در قطع جیبی و در تیراژ ۵۰۰۰ نسخه در سال ۱۳۴۱ با ترجمه شادروان عبدالله توکل منتشر شد. در همان زمان تنها کتاب پاتریس لومومبا را هم در سفری به نیویورک از کتابفروشی «بارنزاند نوبل» خریداری کردم و آن را هم فقط به این دلیل که تنها کتاب از یک قهرمان نهضت استقلال طلبانه در آفریقاست ترجمه و چاپ کردیم زیرا بازی هیچ کس در ایران از وجود چنین کتابی اطلاع نداشت.


سالی چندتا کتاب منتشر می کردید؟


– گمانم ماهی یک کتاب منتشر می کردیم. عدد دقیق کتاب ها را به یاد ندارم زیرا برنامه کار ما بر اساس چاپ کتاب های گرانقدر و با ارزش بود و خیلی در بند این که چه تعداد کتاب چاپ کنیم نبودیم.


در همه زمینه ها کتاب منتشر می کردید یا این که چند حوزه خاص در نظر گرفته بودید.


– ما در هر زمینه ای که کتابی با ارزش به دست می آوردیم آن را چاپ می کردیم اما همیشه دنبال کتاب های خوبی بودیم که در ایران شناخته نشده بودند. به طور مثال خیلی از خاطرات سران کشورهای جهان در ایران ترجمه و چاپ شده بود اما خاطرات ژنرال دوگل چاپ نشده بود. ما خاطرات این سردار بزرگ جنگ دوم جهانی را ترجمه و طوری برنامه ریزی کردیم که روز ورود ژنرال دوگل به ایران این کتاب پشت ویترین کتابفروشی های روبروی دانشگاه به معرض فروش گذاشته شده بود.


مروارید البته روی شعر امروز ایران تاکید خاص داشته است و شاعرانی چون نیما یوشیج، فروغ فرخزاد، احمد شاملو، فریدون مشیری، منوچهر آتشی، سیمین بهبهانی، مهدی اخوان ثالث، فرخ نمیمی، حمید مصدق، نصرت رحمانی، م. آزاد، منوچهر شیبانی، شفیعی کدکنی، یدالله رویایی، عمران صلاحی، سیاوش کسرایی، بیژن جلالی و ده ها نام دیگر، همگی مجموعه اشعار و گزیده اشعارشان در سلسله کتاب های مروارید به چاپ رسیده و چاپ برخی از آنها به چاپ بیست و دوم هم رسیده است و این نشان می دهد که مردم کتابخوان علاقه وافری به شعر امروز ایران دارند.


مروارید توجه خاصی نیز به شعر جهان دارد و اشعار شاعران بزرگ دنیا در مجموعه شعر جهان در سلسله انتشارات مروارید به چشم می خورد. نام هایی چون والت ویتمن، ویلیام شکسپیر، کارل سند برگ، امیلی دیکنسون اوکتاویا پاز، چارلز بوکوفسکی، سیلویا پلات، نزار قبانی، لانگ فلو، آدونیس و ده ها نام دیگر. قلمروهای طنز، هنر تئاتر – سینما، جامعه شناسی، نقد ادبی، داستان های ایرانی و خارجی، خاطرات و آموزش زبان خارجی و دیگر زمینه ها همگی در سلسله انتشارات مروارید به چشم می خورد. کافی است به تارنمای مروارید سری بزنید و کلیه این آثار را در آنجا بیابید.


چرا اسم مروارید را انتخاب کردید؟


– انتخاب نام مروارید در درجه اول به خاطر زیبایی نام و آهنگ آن و دیگر آن که صید مروارید از میان صدف ها به کوشش و شناخت خاصی نیازمند است که این نام این خصوصیات را به ذهن متبادر می کند و به خواننده و شنونده پیام نوآوری را می رساند. هدفی که ما در قلمرو صنعت کتاب، کار خود را با آن آغاز کردیم.



 



 «کتاب های جیبی»، خونی تازه در رگ های صنعت نشر (اسلایدشو)

بین لوگوی مروارید و نامش چه ارتباطی هست؟


– نشان و آرم مروارید از یکی از سنگواره های کهن ایرانی گرفته شده است. منتها آن را یک نقاش معروف ایرانی که مقیم فرانسه و از دوستان جناب منوچهر انور بود برای ما به صورتی که می بینید طراحی کرد. الان نام این نقاش را به یاد ندارم اما جناب منوچهر انور با آن حافظه بی نظیر خود حتما این نام را به یاد می آورند که همین جا از کمک های ایشان در این زمینه مجددا تشکر می کنم و آرزوی طول عمر ایشان را دارم.


از همان اول که انتشارات را راه انداختید به فکر راه اندازی کتابفروشی مروارید هم بودید یا این که بعدا کتابفروشی را راه انداختید؟


– ما انتشارات مروارید را با بودجه بسیار اندکی راه انداختیم و در آغاز کار توانایی خرید یا اجاره کتابفروشی را نداشتیم. اما از آنجا که همه دوستان و یاران ما نیت پاک ما را می پسندیدند و در یاری رسانیدن به ما دریغ نمی کردند، شادروان جعفر صمیمی، مدیرعامل شرکت سهامی افست که بزرگ ترین و مدرن ترین چاپخانه ایران و خاورمیانه بود (و به گمانم هنوز هم هست) یک روز به من گفتند که یکی از دوستان زرتشتی ایشان در جلوی دانشگاه ساختمانی دارد و قصد دارد مغازه جلوی خیابان در روبروی دانشگاه را به کتابفروشی تبدیل کند. صاحب این ساختمان شادروان پرویز رستگار نام داشتند و توسط آقای جعفر صمیمی ما با ایشان آشنا شدیم و آقای پرویز رستگاری مغازه خود را بدون امضای سندی و صرفا بر اساس اعتمادی که به ما ابراز داشتند در اختیار ما گذاشتند و فقط از ما به طور شفاهی قول گرفتند که هر موقع اراده کردند ما مغازه را تخلیه و به ایشان واگذار کنیم. چنین هم شد و در یکی از سال های بعد از انقلاب ایشان پیش من آمدند و این قول و قرار را یادآوری کردند و ما «خانه کتاب» را در روبروی دانشگاه تخلیه کردیم و به ایشان تحویل دادیم. بر اساس این قولی که ما به آقای پرویز رستگاری داده بودیم در ذهن من وقوع این امر که روزی باید «خانه کتاب» را تخلیه و آن را به صاحب آن واگذار کنیم همیشه زنده بود و روی این اصل هنگامی که آگاه شدم چند برادر کرمانشاهی چند مغازه آن طرف تر از خانه کتاب و روبروی دانشگاه دارند یک ساختمان چند طبقه می سازند که دربردارنده چند مغازه هم هست، با آنها وارد مذاکره شدیم و یکی از آن مغازه ها را اجاره کردیم که تا امروز هم فروشگاه مروارید در آنجا برقرار است.


مروارید هنوز هم یک ویژگی اساسی دارد و آن این است که کار نویسندگان و مترجمان گمنام را منتشر می کند. چطور می تواند این خطر را بپذیرد؟


– همان طور که در پاسخ به یکی از پرسش های شما گفتم ویژگی کار ما در مروارید وارد کردن خون تازه ای در رگ های صنعت کتاب بود و هست و این ویژگی طبعا باید در جاهایی عینیت پیدا کند و صرفا در حد حرف و ادعا باقی نماند. یکی از مظاهر این نوآوری کشف استعدادهای ناشناخته در قلمرو شعر و رمان و نمایشنامه نویسی و غیره است. ما وقتی مجموعه اشعار «روزها» اثر بیژن جلالی را چاپ کردیم حتی یک شعر هم از ایشان تا آن روز در مطبوعات ایران چاپ نشده بود اما به همان نشانی که بلافاصله پس از انتشار «روزها» جناب نجف دریابندری و شادروان نادر نادرپور این اثر را ستودند و آن را ظهور استعداد درخشانی در قلمرو شعر امروز ارزیابی کردند. یا چاپ رمان «همه از یک» اثر خانم آلیس آرزومانیان که نخستین اثر فارسی یک نویسنده زن ایرانی ارمنی تبار در ایران است. خانم پیرزاد کارهای شان را بعد از چاپ رمان آلیس آرزومانیان منتشر کردند. به فهرست امروز انتشارات مروارید که نگاه کنید ده ها نام ناآشنا را در قلمروهای گوناگون می بینید که کتاب های شان برای نخستین بار توسط مروارید منتشر شده است. هر ناشر نوآوری باید با شناخت دقیق، این استعدادهای ناشناخته را از تاریکی به روشنایی بکشاند و با ادامه این کار خون تازه ای در رگ های هنر و ادبیات جاری سازد و مروارید این افتخار را دارد که در این راه پیشاهنگ بوده است.


مروارید هیچ وقت شده از مولف یا مترجمی در قبال چاپ کتابش پول هم دریافت کرده باشد؟


– در بیست و چند سالی که من به تناوب مدیریت مروارید را به عهده داشته ام چنین اتفاقی نیفتاده و تا آنجا که اطلاع دارم در دوران مدیریت دوستان دیگرم هم این امر اتفاق نیفتاده است.


مروارید ناشر برخی از آثار مهم ترین شاعران ایران بوده. با آنها چطور به توافق می رسیدید؟


– دوستی ما با این بزرگواران از یک طرف و آشنایی این بزرگان با کار مروارید از طرف دیگر، رغبت طرفین به همکاری با یکدیگر همیشه با یک نوع شوق و رغبت خاص توأم بوده است و در این ۵۵ سال حتی یک مورد هم پیدا نشد که یکی از طرفین به دلیل اختلاف، کارشان به دعوای حقوقی و دادگاه کشانده شود و این دستاورد کمی نیست. از فروغ فرخزاد تا احمد شاملو و سیمین بهبهانی و کریم کشاورز گرفته تا همه نام های بزرگی که در سلسله انتشارات مروارید به چشم می خورد. این تفاهم تا آنجایی بین دو طرف وجود داشت و دارد که در قراردادها انتخاب نام و عنوان کتاب باید با توافق نویسنده و ناشر انجام گیرد و این چیزی نیست جز احترام متقابل به یکدیگر.



 



 «کتاب های جیبی»، خونی تازه در رگ های صنعت نشر (اسلایدشو)

۵۶ سال از کار انتشارات مروارید می گذرد و الان در نشر ایران ناشران بزرگی با ایده ها و مکانیزم دیگر روی کار آمده اند. فکر می کنید مروارید به آستانه بازنشستگی رسیده است؟


– در تمام دنیا ناشران نام آور و موفق – حتی با فوت بنیادگذاران و صاحبان و مدیران اولیه خود – زیر همان نام نخستین به کار خود ادامه می دهند و صحبت بازنشستگی در قاموس ناشران کتاب وجود ندارد و مروارید هم از این امر مستثنی نیست.


برای آینده مروارید می خواهید چه کنید؟


– آینده مروارید مثل هر بنیاد اقتصادی ممکن است دست به دست بگردد اما اساس و ریشه آن پایدار است و به کار نشر کتاب همچنان ادامه خواهد داد.


فکر نمی کنم دوست داشته باشید مروارید به سرنوشت ناشرانی مبتلا شود که از دور خارج شدند.


– گمان نمی کنم مروارید از دور خارج شود. همانطور که گفتم یک نهاد اقتصادی ممکن است دست به دست بگردد، اما از دور خارج نمی شود. اگر از ناشران خارجی برای تان مثال بیاورم – مثل پنگویین یا بنتام یا وایکینگ و صدها نام دیگر – اینها از بدو پیدایش تاکنون سابقه چند قرنی دارند و همچنان کار انتشاراتی آنها زیر همان نام اولیه ادامه دارد. مروارید هم از این امر خارج نیست.


شما بیشتر ایام سال در آمریکا هستید و نشر آمریکا را هم طبعا خوب رصد می کنید. مهم ترین تفاوت ها را بین نشر ایران و آمریکا در چه می بینید؟


– نشر کتاب در آمریکا با توجه به جمعیت آن از یک طرف و با توجه به این که زبان انگلیسی یک زبان جهانی است از طرف دیگر، از بازار وسیعی برخوردار است که با بازار نشر کتاب در ایران قابل مقایسه نیست. بسیاری از کتاب ها در آمریکا از همان چاپ نخستین با تیراژ میلیونی منتشر می شوند و فرق اساسی دیگر عضویت ناشران آمریکایی در کنوانسیون بین المللی کپی رایت یا حق مؤلف است که متاسفانه ایران چه در رژیم سابق و چه بعدا، هیچگاه رغبتی به عضویت در این نهاد جهانی از خود نشان نداده است و به همین علت هم هست که نویسندگان ایرانی، هیچگاه موفق به دریافت جایزه نوبل ادبی نمی شوند، زیرا در این باشگاه جهانی عضویت ندارند. من در مقاله ای تحت عنوان «چرا کلیدر به دریافت جایزه نوبل در ادبیات نائل نشد.» مکانیسم این موضوع را شرح داده ام و نیازی به تکرار آن نیست. اگر ایران به این کنوانسیون بپیوندد، ناشران ایرانی هم می توانند کتاب های خود را در سطح جهانی عرضه کنند و از این انزوا به در آیند. شنیده ام که ایران قصد دارد به عضویت اتحادیه جهانی تجارت و بازرگانی در آید که یکی از شرایط عضویت در این اتحادیه، عضویت در کنوانسیون جهانی کپی رایت یا حق مؤلف است. احمد شاملو در مقاله ای در روزنامه آیندگان، عضویت در کنوانسیون جهانی کپی رایت را «خیانت» نام گذاری کرده بود و می بینید که شاعری در حد شاملو چقدر از مرحله پرت بوده است.


مثلا در زمینه تیراژ کتاب که اینجا معضل و بحرانی شده است شما هم که از بیرون آن را نگاه می کنید اوضاع را بحرانی مین بینید؟


– گمانم پاسخ من در آنچه در بالا گفتم مستتر است. کار نشر در ایران و به ویژه تیراژ کتاب با دیگر مسائل اقتصادی و اجتماعی ایران بی رابطه نیست. قدرت خرید مردم، مخصوصا جوانان و دانشجویان، با بحران تیراژ کتاب در ایران رابطه مستقیم دارد. سانسور کتاب معضل دیگری است که ناشران ایران با آن دست و پنجه نرم می کنند که این امر در دیگر کشورها وجود ندارد. عدم عضویت ایران در کنوانسیون جهانی کپی رایت و این که هر کسی می تواند هر کتاب خارجی را بدون اجازه نویسنده آن ترجمه و جاپ کند، چهره ایران را نزد خارجیان مخدوش کرده است و در قلمرو کتاب و اندیشه، سازمان های جهانی از ایران پشتیبانی نمی کنند. عوامل بحران تیراژ کتاب، یکی دوتا نیست و متاسفانه صدای انجمن ناشران کتاب در ایران هم به جایی نمی رسد.


فکر می کنید بشود کاری کرد؟


– کارهای اجتماعی راه حل دسته جمعی می طلبد. همه باید در راستای عقلانیت گام بردارند و کوشش ناشران کتاب در واقع امر – با انتشار کتاب های خوب – تلاش برای رسیدن به این عقلانیت است. اما موانع هم بی شمار است و نیاز به همکاری دسته جمعی دارد. باید امیدوار بود و هر کسی بسته به توانایی خود نباید از کوشش در رسیدن به راه حل های عقلانی کوتاهی کند.





«کتاب‌های جیبی»، خونی تازه در رگ‌های صنعت نشر

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر