تیم فرهنگ و هنر پارس دان
گفت و گو با «رامیز قلیاف»، نوازنده شهیر تار آذربایجان
رامیز قلیاف در این اجرا با تار خود قطعاتی از آهنگسازان مشهور آذربایجان نظیر ازیر حاجی بیکاف، توفیق قلیاف، گارا گارایف، جهانگیر جهانگیرف و… را به همراه این ارکستر اجرا کرد؛ قطعاتی که اغلب مختص همین اجرا تنظیم شده بودند.
شما سالیان سال است که نوازندگی میکنید و هربار که به ایران میآیید آثاری از آهنگسازان مطرح موسیقی آذربایجان را روی صحنه میبرید. در این سفر هم آثاری از اوزیر حاجی بیکاف، توفیق قلیاف و… اما اولین مواجهه خودِ شما با موسیقی و ساز تار چه زمانی بود؟
من از ۵ سالگی ساز تار را دیدم. در خانه ما در «قرهباغ» از دیوار آویزان شده بود. اسمش را نمیدانستم و وقتی از پدرم پرسیدم اسم آن چیست و برای چه کسی است، گفت: اسمش تار و برای عمویت است. گفتم پس چرا آنجا آویزان است؟ خاطرم هست در آن لحظه کمی مایوس و ناراحت شد و جوابی نداد. همین سوالات را از مادرم پرسیدم و متوجه شدم این ساز مربوط به عموی من است که از سال ١٩۴١ تا ١٩۴۵ در جنگ جهانی شرکت کرده و آسیب دیده بود.
این آسیبها به اندازهای بود که باعث شده بود دیگر هیچوقت نتواند به صورت حرفهای موسیقی را دنبال کند و بنوازد. مدام سازِ روی دیوار را زیرنظر داشتم تا یک بار عمویم به دیدن ما آمد. کلا سالی دو بار به ما سر میزد. گمان میکنم نوروز بود. دستش را گرفتم و ساز روی دیوار را نشانش دادم. گفتم این چیست؟ گفت: تار. پرسیدم برای کیست؟ گفت: برای تو. وقتی این حرف را زد انگار دیوانهتر شدم. الان نمیتوانم حالِ آن روز را درست توصیف کنم.
در مشرقزمین هنر بداهه از اهمیت ویژهای برخوردار است و اکثر نوازندههایی که در حد و اندازه شما ساز زدهاند به بداههنوازی اهمیت بسیاری میدهند. این در حالی است که شما در اکثر آثارتان بیشتر توجه به قطعات از پیش آهنگسازی شده و کنسرتوهایی دارید که برای تار نوشته میشوند. دلیل این انتخاب چیست؟ آیا بداههنوازی برای شما از جایگاه پایینتری برخوردار است؟
سوال بسیار خوبی است. من از کودکی عادت داشتم که کنار تارم بخوابم. ساز همیشه با من بوده و به راحتی میتوانم بگویم در ٢۴ ساعت شبانهروز، ٢۵ ساعت تمرین میکردم. اما الان خیلی کمتر ساز میزنم چون کارهای زیاد اجتماعی، علمی و هنری دارم. کنسرتهایم هم بیشتر شده و مدام به رادیو و تلویزیون دعوت میشوم.
با همه این تفاسیر وقت کمتری برای تمرین دارم و فقط نزدیک به ١٢ ساعت میرسم تمرین کنم و برای خودم ساز بزنم. در این ١٢ ساعت همهچیز وجود دارد. من برای تارم آهنگسازی میکنم و نه برای هیچ کس دیگر. فقط و فقط برای تارم. کار هر آهنگسازی را هم که میشنوم سعی میکنم از دل اثرش بیان هنری خودم را بیرون کشم و آن را به بهترین شکل ممکن اجرا کنم. این کاری است که مدام انجام میدهم. ۵٠ سال پیش کنسرتوهایی که برای تار و ارکستر نوشته میشد بیشتر از یکی دو تا نبود اما الان تعداد این کنسرتوها به بیش از دهها قطعه میرسد.
من هم در اکثر کنسرتوهایی که اجرا کردم تلاش کردم تا چیزی از درون خودم به اثر آن آهنگساز اضافه کنم، چیزی شبیه به الهام موسیقایی. این نگاه در برخورد من با اکثر آهنگسازان اتفاق میافتد. همه به غیر از اوزیر حاجی بیکاف که همیشه برای من مثل یک الهه بوده و هست؛ اصلا او انگار فرزند موسیقی کلاسیک بود. من آهنگسازان آذربایجان را خیلی خوب میشناسم اما هیچوقت به آنها نگفتهام به من اثری برای اجرا بدهید. همیشه آنها بودهاند که از من خواستهاند تا کارشان را اجرا کنم و البته باز هم بیان هنری خودم را در کارم لحاظ میکنم. اگر کسی به علم موسیقی آشنایی داشته باشد متوجه آن خواهد شد. این کاری است که همواره انجام میدهم.
ممکن است امروز در تمرین یک طور ساز بزنم و موقع اجرا طور دیگر. پارتیتور اصلی همیشه سر جای خودش خواهد بود اما ترفندها و شیوههای نواختن من هر بار تغییر میکند. هیچوقت هم نام خودم را به عنوان تنظیمکننده در بروشور این کنسرتها نمیآورم. من همه این آثار را برای مردمم ساختهام و به آنها بخشیدهام. به نظرم اگر این بداههها از درون من به اثر اضافه نشود اجرا یکنواخت خواهد شد و مردم به آن توجهی نخواهند کرد. مگر یک اثر را چقدر میشود اجرا کرد؟
من به خاطر تارم این کار را انجام میدهم نه به خاطر هیچ آهنگسازی! میدانید چرا؟ چون همه آهنگسازان میدانند که آهنگساز و نوازنده دو نیمه یک اثر هستند و تاثیرشان در قطعه به یک اندازه است. یکی مینویسد و یکی مینوازد. هر دو آنها با هم اثرشان را خلق میکنند و بالا میبرند.
چه کسانی استاد شما در یادگیری موسیقی و شکلگیری جهان تربیتیتان بودند و از چه زمانی تصمیم گرفتید در اجراهایتان موسیقی ارکسترال را جایگزین موسیقی مقامی آذربایجان کنید؟
این کار بدون دانش موسیقی کلاسیک و اشراف بر مقامهای موسیقی اصیل ممکن نیست. من معلمهای زیادی داشتم. کسانی که زندگی من را تغییر دادند. خدا همهشان را رحمت کند. اما الان با آنکه صدها و شاید هزاران شاگرد دارم هنوز این مردم هستند که بزرگترین معلم من به شمار میروند. مردم، مردم، مردم… غیر از آنها پینههای دستانم نیز بزرگترین معلمهای من هستند.
من ۵٠ سال است که ساز میزنم و نوازندههای زیادی را دیدهام که بعد از چندین سال ساز زدن، تمپو (سرعت) نواختنشان افت میکند. اما من همیشه تلاش کردهام که تمپوی نوازندگی خودم را حفظ کنم. انگار هنوز هم در حال یادگیری و جستوجو هستم و میدانم که رسیدن به انتهای مسیر کاری غیرممکن است. اساسا به انتها رساندن هنر کاری سخت و دشوار است. ممکن است یک نفر در زندگی به درک برسد اما هیچ وقت کامل نمیشود چون عمر آدمیزاد به او اجازه نمیدهد که کامل شود. برای هر انسان عقل مرتبهای بالا دارد و همه ارگانهای بدن او را اداره میکند. بزرگان ما میگویند اگر کسی به سختی بیفتاد عقل به او کمک میکند تا از شرایط سخت بیرون آید ولی آدمی که به درک رسیده باشد، به سختی نمیافتد. کسی که درک دارد قبل از هر کاری اندکی تامل میکند.
من هم تار را نه به خاطر خود آن بلکه به خاطر عشق و محبتی که به آن دارم تا زمان مرگ مینوازم. درباره گذشته از من پرسیدید؛ باید بگویم اگر من بزرگان موسیقیام را نمیدیدم و از آنها یاد نمیگرفتم، نمیتوانستم ساز بنوازم. اما اگر امروز همان موسیقیدانان قدیم و هنرمندان بودند، نمیتوانستند ساز بزنند چون امروزه تکنیک نوازندگی بسیار ارتقا پیدا کرده است. آنها ما را پرواز دادند تا بنوازیم و یاد بگیریم. اما اگر الان هر دو با هم پرواز کنیم، آنها نمیتوانند به ما برسند. شاید به نظر شما این تعریف از خود باشد اما حقیقت است.
بنابراین پیداست که آهنگسازان و موسیقیدانان پیش از شما در شکلگیری شخصیت هنریتان به عنوان یک موسیقیدان جوان اهمیت ویژه میدادند. آیا امروزه هم شما همین نگاه را به نسل جوان موسیقیدانان آذربایجان و شاگردانتان دارید؟
با تحصیل همهچیز میسر میشود. در آذربایجان مکتبهای موسیقی زیادی برای کودکان وجود دارد و همان طور که معلمها به بچهها خواندن و نوشتن یاد میدهند، معلمهای موسیقی هم از کلاس اول تا پنجم، از کلاس پنجم تا دهم، از دهم تا کنسرواتوار و از کنسرواتوار تا مراحل بالاتر شاگردانشان را تربیت میکنند.
من شاگردان زیادی از نقاط مختلف دنیا مثل آلمان، ترکیه، کانادا و ایران دارم که اکثر آنها برای گذراندن دوره عالی نزد من میآیند. به همین دلیل هم کم سن و سال نیستند. من هم به آنها رموز نوازندگی را یاد میدهم و بعد آنها را وارد مدرسه موسیقی جهان میکنم. موسیقی ما اساسا رنگ و شکل خاصی دارد که آهنگسازان زیادی را برای گذراندن دورههای موسیقی به باکو میکشاند. آهنگسازان میآیند، رموز موسیقی ما را فرا میگیرند و پس از آن در نقاط مختلف دنیا آن را ارایه میدهند.
اصلا گویی خدایی که دنیا را خلق کرده، خلقتش را از مشرقزمین آغاز کرده است. وجود خدا، مشرق زمین را با شعر و مدنیت و موسیقی آفرید و بعد از آن غرب و جهان غرب پدید آمد. این غرب بود که از موسیقی جهانِ شرق استفاده کرد و آن را به تکنیک آمیخت. در عصر حاضر اگر تکنیک نباشد هیچ چیزی پیشرفت نمیکند. اگر دانش و تکنیک توامان وجود داشته باشد، هر اثری میتواند امضای نوازنده خودش را بگیرد.
در پارتیتور یک اثر ممکن است نزدیک به ٣۵ خط نت برای سازهای مختلف وجود داشته باشد، اگر تنظیم این قسمتها درست نباشد و هر کس کار خودش را بیدانش و تکنیک انجام دهد، موسیقی وارفتهای میشود! موسیقی علم است. ریاضیات است و براساس همین منطقهای ریاضی پیش میرود. وقتی من در ارکستر ساز مینوازم رهبر ارکستر به من میفهماند که چه کنم و چه نکنم اما باز هم هرچه به ذهنم میرسد را به صورت بداهه اجرا میکنم.
نوازندههای ایرانی خصوصا آنهایی که در سن و سال شما هستند کمتر پیش میآید که به اندازه شما فعالیت هنری (خصوصا در اجرای موسیقی) داشته باشند. همین هم باعث میشود اکثرا در سنین بالا وضعیت اقتصادی خوبی نداشته باشند. از طرف دولت هم هیچ حمایتی وجود ندارد. خودِ شما به عنوان یک موسیقیدان در آذربایجان تا چه اندازه مورد حمایت قرار دارید؟
من ٧١ سال دارم و در آکادمی موسیقی به عنوان پروفسور دستمزد میگیرم. این دستمزد از مستمری بازنشستگی من که ۴٠٠ دلار است، متمایز است. علاوه بر این هر ماه ١٣٠٠ دلار هم از طرف رییسجمهور به من پرداخت میشود و جالب است بدانید که با اعزاز و اکرام زیادی هر ماه این پول را برای من میفرستند.
با توجه به اینکه موسیقی اصیل ایرانی و موسیقی آذربایجان هر دو برآمده از یک جغرافیای جهانی هستند و البته با توجه به سفرهای شما به ایران، کنجکاوم بدانم تا به حال موسیقی کدامیک از موسیقیدانان ایرانی را شنیدهاید یا به نوازندگی چه کسی علاقه دارید؟
من خیلیها را میشناسم و ممکن است اسم یکی را فراموش کنم. نوازندههای خوبی در ایران وجود دارند. ویولنیستها، نوازندگان تار و… خدا جلیل شهناز را رحمت کند. من خیلی صدای ساز او را دوست داشتم و وقتی فوت کرد برای خانوادهاش از باکو پیغام تسلیت فرستادم. حسین علیزاده را هم دوست دارم چون به نظرم بسیار دغدغهمند است. اما بین ایران و آذربایجان در زمینه هنر فرقهایی وجود دارد. ما در آذربایجان فقط به هنر مشغولیم در صورتی که در ایران ممکن است یک نفر هم ساز بزند و هم مهندس ساختمان باشد. این ناگزیر است اما به نظر من باید یک راه را پیش گرفت و همان را ادامه داد و در آن ممارست داشت تا به هدف برسید. متاسفم که گاهی چیزهای بدی از موسیقی در ایران میشنوم. اصلا نمیتوانم تصور کنم در کشور شما وقتی یک نوازندهای مریض میشود دولت از او حمایت نمیکند. خدا را خوش نمیآید چه برسد به بنده خدا!
گفت و گو با «رامیز قلیاف»، نوازنده شهیر تار آذربایجان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر