تیم فرهنگ و هنر پارس دان
«کینگزمن: محفل طلایی»؛ فیلمی بیشازحد هیجانی
روزنامه آسمان آبی – لیدا صدرالعلمایی: فیلمسازان اندکی هستند که کارنامه ای به تنوع «متیو وان» داشته باشند. او کارش را به عنوان تهیه کننده آغاز کرد و فیلم های مقبول متعددی از جمله تریلر جنایی «کیک لایه ای»، فانتزی ماجراجویانه «استار داست»، کمدی سیاه «کیک- اس»، بلاک باستر ابرقهرمانی «مردان ایکس: کلاس اول» و البته «کینگزمن: سرویس مخفی» را کارگردانی کرده است. با این حال وان تا پیش از «کینگزمن: حلقه طلایی»، زیر بار ساختن دنباله برای فیلم هایش نرفته بود و «کینگزمن: محفل طلایی» نخستین بازگشت کارگردان به یک فرنچایز است.
در «کینگزمن: سرویس مخفی» با سازمان جاسوسی مستقل و جهانی رو به رو شدیم که با بالاترین سطح اختیارات، هدف نهایی اش حفظ امنیت در سراسر جهان است. در «محفل طلایی» قهرمانان قسمت اول با چالشی جدید رو به رو می شوند. با تخریب مرکز فرماندهی کینگزمن در قسمت اول، با سازمان جاسوسی دیگری در آمریکا به نام استیت من آشنا می شوند. در ماجراجویی جدیدی این دو سازمان مخفی برای نجات دنیا با هم متحد می شوند تا دشمن مشترک را از بین ببرند.
متیو وان در گفت و گو با «ایندیپندنت»، «ایندی وایر» و «ددلاین» از جزییات ساخت قسمت دوم «کینگزمن»، ترس ادامه دادن قصه قبلی و ساخت یک دنباله، سینمای اکشن و موضع هنر در دنیای تلخ امروز گفته است.
ترس ساختن دنباله فیلم و سندرم آلبوم دوم
برای ساختن دنباله ای برای «کینگزمن: سرویس مخفی» ترس های زیادی داشتم و با اطمینان می گویم که این دشوارترین فیلمی است که ساخته ام. تنها از این جهت که دنباله قسمت قبلی است. به حالتی شبیه به سندرم آلبوم دوم دچار شده بودم و اصلا اطمینان نداشتم که آیا می توانم فیلمی بسازم که در وهله اول خودم از آن راضی باشم.
شخصیت های کینگزمن را خیلی دوست داشتم و می خواستم خط داستانی را با دنبال کردن قصه های هر یک از شخصیت ها دنبال کنم و جهانی که ساخته بودیم را گسترده تر کنم، اما در عین حال می خواستم فیلمی بسازم که ارزش ساخته شدن به عنوان یک فیمل مستقل را داشته باشد نه آن که صرفا یک دنباله باشد.
همه دنباله های موفق و البته ناموفق تاریخ سینما را تماشا کردم و متوجه شدم که فقط دنباله هایی که ادامه قصه قبل بوده اند توانسته اند به موفقیت برسند؛ یعنی بخشی از آن چه در قسمت دوم می بینید باید آشنا باشد؛ ولی در عین حال مسیر هر یک از شخصیت ها ادامه پیدا کند و جهان شان وسیع تر شود؛ چرا که کلید موفقیت یک فرنچایز و منحصر به فرد بودنش در داشتن شخصیت های دوست داشتنی ای است که قصه ای برای گفتن دارند، نه انفجار و استفاده بیش از اندازه از CGI (تولید شخصیت ها و صحنه های کامیپوتری).
وقتی جهان خوش است، هنر تلخ می شود
وقتی قسمت اول «کینگزمن» را ساختم همه آن را با «آستین پاورز» و «باند» مقایسه کردند، اما کنیگزمن هیچ کدام از این ها نیست. من اگر می خواستم فیلم جیمز باند بسازم خب همان را می ساختم. کینگزمن صرفا فیلمی مفرح و سرگرم کننده است. فیلمی در ستایش سینمای جاسوسی، فرهنگ انگلیسی و همه چیزهایی که شخصا به آن علاقه دارم. صحنه های زیادی در این دو فیلم وجود دارد که حتی موقع فیلمبرداری آن ها نمی توانستم جلوی خنده ام را بگیرم؛ با خودم فکر می کردم تا به حال کسی چنین صحنه هایی نساخته است.
این روزها آنقدر همه چیز در دنیا بیهوده و تکراری است که من به این راضی بودم که فقط چند دقیقه بتوانم مخاطب را بخندانم یا متعجب کنم. در دهه گذشته فیلمسازان تحت تاثیر جهان سینمایی نولان تمایل زیادی به خلق فضاهای تاریک و تلخ پیدا کرده اند. حتی سینمای ابرقهرمانی- ژانری که به تمامی متعلق به شخصیت های کمپ و ماسک پوش بود- هم جدی تر و واقع گراتر شده است.
اکشن می بینیم یا مسابقه فوتبال؟
این روزها هالیوود فیلم های کمتری می سازد، در عین حال تولیداتش پرخرج تر از قبل است و جلوه های ویژه بیشتر و سنگین تری دارد. من وقتی سکانس های اکشن فیلم های جدید را می بینم، احساس می کنم در حال تماشای مسابقه فوتبالم، همه چیز مدیوم شات است و دوربین روی دست این طرف و آن طرف می شود. بعد از مدتی احساس می کنم حوصله ام سر رفته است.
اگر CGI نداشتیم
با این که در «کینگزمن: محلف طلایی» از CGI و امکاناتی که در اختیار ما می گذاشت استفاده زیادی کردیم و ابزارهای فناوری را وارد داستان فیلم کردیم که تا اندازه ای غیرواقعی است، اما برای من بزرگ ترین نکته مفید CGI پیدا کردن زاویه مناسب و نمای دقیق صحنه های اکشن است. هر وقت که می خواهیم از CGI استفاده کنم اول از خودم می پرسم اگر می خواستیم این صحنه را به شکلی واقعی بسازیم چه سر و شکلی پیدا می کرد.
مرز بین درگیر کردن مخاطب و سر بردن حوصله اش در صحنه های اکشن، نظم است. مثلا یک سکانس اکشن به شما نشان می دهم که ۴۰ ثانیه بیشتر نیست و پر از انفجار و مشت و لگد است ولی احساس می کنید یک سکانس پنج دقیقه ای دیده اید در مقابل ممکن است یک سکانس پنج دقیقه ای ببینید که آنقدر منظم و دقیق چیده شده است و قصه در آن جاری است که احساس می کنید فقط ۴۰ ثانیه طول کشیده است.
موقع ساخت «محفل طلایی» دقیقا همین اتفاق افتاد. وقتی تدوین تمام شد، زمان فیلم به ۱۴۱ دقیقه رسیده بود که به نظرم کمی طولانی بود به همین دلیل برگشتم و ۶ دقیقه از فیلم را حذف کردم. ولی بعد که دوباره آن را تماشا کردم احساس کردم یک فیلم سه ساعته دیده ام. علت این که طولانی تر به نظر می رسید این بود که با حذف شدن آن ۶ دقیقه، همه چیز سردرگم شده بود و بیننده را گیج می کرد. وقتی سردرگم شوید کمتر تحت تاثیر قرار می گیرد. در نتیجه آن ۶ دقیقه را دوباره به فیلم اضافه کردم و متوجه شدم مشکل حل شده است.
جولیان مور فیلم بد ندارد
نقش جولیان مور در «شب های بوگی» الهام بخش من برای انتخاب او برای بازی در «محفل طلایی» بود. نقش آفرینی درخشان او در این فیلم واقعا تاثیرگذار است، از یک زن معتاد به یک مادر دوست داشتنی تبدیل می شود. رابطه اش با آن دو بچه و مارک والبرگ و هدر گراهام خارق العاده است. در آن واحد سرسخت، صمیمی، ضعیف و سرد است. البته که او تا به حال در فیلمی بد بازی نکرده است.
امکان ساخت قسمت سوم «کینگزمن»
همزمان با نوشتن فیلمنامه قسمت دوم ایده هایی هم برای قسمت سوم به ذهنم می رسید. الان فقط امیدوارم که قسمت دوم به موقعیتی که باید، دست پیدا کند. اگر به پایان بندی قسمت دوم هم توجه کنید، می بینید که امکان ادامه پیدا کردن قصه وجود دارد. در پایان محفل طلایی، همه شخصیت های اصلی قصه در مرز ورود به ماجراجویی جدید و متفاوتی قرار می گیرند.
پایان بندی «امپراتوری ضربه می زند» از این جهت به نظرم بی نظیر است. یادم می آید که وقتی در سینما نشسته بودم و فیلم تمام شد آن قدر سوال بی جواب داشتم که از همان لحظه در انتظار «بازگشت جدایی» بودم. البته می دانم که پایان «محفل طلایی» به خوبی «امپراتوری ضربه می زند» نیست، اما از آن جا که این انتظار به شدت روی من تاثیر گذاشته بود، سعی کردم تا جای ممکن حس دنباله دار بودن و امکان ادامه پیدا کردن قصه را در پایان فیلم بگنجانم.
«کینگزمن: محفل طلایی»؛ فیلمی بیشازحد هیجانی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر