تیم سرگرمی پارس دان
گند همه چیز درآمده و حوصلهی خودمان را هم نداریم!
هفته نامه کرگدن – حامد یعقوبی: واقعیت تلخ این است که گند همه چیز درآمده و آدم ها حوصله خودشان را هم ندارند، بنابراین نه تنها با تنهایی خصومت می ورزند بلکه سعی می کنند با تمام توان از ملالی به ملال دیگر فرار کنند. یکی از قوانین نانوشته جهان می گوید هیچ کس از محفلی که در آن شرکت کرده راضی نیست؛ آدم ها ادای شادکامی در می آورند تا به محض اطلاع از پایان ساعت مهمانی، همراهِ ملال ناشی از تحملبار چیپس و غیبت و سالاد الویه و ماست موسیر و معاشرت اجباری و خنده زورکی، به خلوت خود پناه ببرند و در حالی که- مستِ موقعیتی پارادوکسیکال- جمله کلیشه ای «هیچ جا خانه آدم نمی شود» را بر زبان دارند، از مراسمی که در آن حضور داشتند انتقام بگیرند.
ظرف های کثیف، لیوان های یک بار مصرف خالی، قوری های ته کشیده، لوازم آرایشی که مجبورند به کیف های پارچه ای که از آن بیرون آمده بودند بازگردند، لباس های تنگ، زیرسیگاری های پرشده و خواننده هایی که در دستگاه پخش از نفس افتاده اند، می توانند شهادت بدهند مهمانی ها یکی بعد از دیگری برگزار می شوند و به پایان می رسند بی این که تفاوت قابل توجهی با هم داشته باشند. آن ها در هر نوبت شاهد رفتار تکراری آدم هایی هستند که ناچارند مثل اتوبوس هایی که بعد از پایان ساعت کار به ایستگاه مرکزی باز می گردند، خالی خالی به اتاق های خوابشان بگریزند تا بعد از یک استراحت چند ساعته خود را برای شرکت در ماراتن زندگی کلیشه ای روز بعد آماده کنند.
فیلم ملک الموت
همه چیز به طرز غم انگیزی خسته کننده است اما هیچ کس جرئت ایستادن در برابر این چرخه بازپیدایی مسخره را ندارد، چون شبیه همه قواعد زندگی روزمره، مهمانی نیز به یکی از کلیشه های اصولی حیات تبدیل شده است که در نبودش مدعوین- مهمانان امروز و میزبانان فردا- نمی دانند باید با اندوه تنهایی و رخوتی که جهاتشان را فراگرفته، چگونه کنار بیایند. لوئیس بونوئل دو فیلم مهم دارد که شناخت دنیای مهمانی ها را باید ذیل آن ها تعریف کرد: «ملک الموت»، «جذابیت پنهان بورژوازی». در هر دو فیلم آدم هایی از یک طبقه اجتماعی در مهمانی دوستانه ای شرکت می کنند که غایت آن قرار است کامجویی و خوشگذرانی باشد اما هیچ چیز مطابق یک مراسم معمولی پیش نمی رود؛
ساختار پوسیده طبقه اجتماعی مدعوین فیلم های بونوئل عملا کاری می کند که مهمانی به مضحکه ای تراژیک تبدیل شود؛ از آن مضحکه ها که تماشاچی با خنده ای تلخ منتظر است پایان کار فرا برسد و از این کابوس رها شود چون احیانا او نیز در تقدیر تاریخی کشتی شکستگان عرصه مهمانی شریک خواهدبود. اگر مهمانی را یک دورهمی ساده برای رفع خستگی زندگی روزمره بدانیم، یاری خواستن از مفاهیم داستان بونوئل در جهت تبیین ماهیت آن اشتباه است ولی درواقع حقیقت چیز دیگری است. کسی که یک بار به میخانه پناه می برد، هدفش استغراق در لذت زودگذر تاثیر زهرماری است اما آدمی که رختخوابش را کنار دست ساقی پهن می کند، می خواهد از چیزی به چیز دیگری پناه ببرد؛ از اندوهی تلخ به تسکینی شادی بخش، از هوشیاری عذاب آور به خلسه فراموشی.
به قول مولانا: «جمله عالم ز اختیار و هست خود/ می گریزد در سر سرمست خود// تا دمی از هوشیاری وارهند/ ننگ بنگ و خمر بر خود می نهند.» پل نیومن فیلم «گربه روی شیروانی داغ» مثال خوبی است. او با این که در خانه ای اعیانی زندگی می کند و فرشته ای مثل الیزابت تیلور را در کنار خود می بیند، نمی تواند اندوه افسردگی را تاب بیاورد و با آن پای چلاق و عصای زیر بغل از هجوم افسارگسیختگی تلخکامی به دنیای فانی الکل پناه می برد و بی این که امیدی به بهبود زندگی مزخرفش داشته باشد، تلاش می کند با اتکا به نیروی آن تلخوش که صوفی امالخبائثش خواند، واقعیت دنیای اطراف را به دست فراموشی بسپارد تا به تعبیر حافظ مگر یک دم بیاساید ز دنیا و شر و شورش.
مهمانی در مقیاس دیگر همین است؛ استیصال پل نیومن افسرده در دنیای مضحک اما در عین حال تراژیک ملک الموت و جذابیت پنهان بورژوازی و در ادامه اصرار واماندگان این تقدیر- که ما باشیم- برای پناه بردن از وحشت تنهایی به ملال مهمانی. واقعیت تلخ این است که گند همه چیز درآمده و آدم ها حوصله خودشان را هم ندارند، بنابراین نه تنها با تنهایی خصومت می ورزند بلکه سعی می کند با تمام توان از ملالی به ملال دیگر فرار کنند، از واقعیت های زندگی روزمره غرق شدن در خوش گذرانی های جمعی اما ناپایدار، از هیچ چیز به هیچ چیز، از غرامت هشیاری به غفلت فراموشی. «زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت/ صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی».
گند همه چیز درآمده و حوصلهی خودمان را هم نداریم!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر