۱۳۹۶ اسفند ۸, سه‌شنبه

سروش حبیبی: دیگر از شاهکار‌ها خبری نیست...



تیم فرهنگ و هنر پارس دان

سروش حبیبی: دیگر از شاهکار‌ها خبری نیست…



روزنامه هفت صبح – احسان خالقی: سروش حبیبی که این روزها در سن ۸۴ سالگی به سر می برد از حال و هوای ترجمه و مطالعه آثار بزرگ جهان می گوید. سروش حبیبی با بازترجمه های آثار «تولستوی» و «داستایفسکی»، نسل جدید را به بازخوانی آثار بزرگان ادبیات روس ترغیب کرد. پیش از او رمان «آناکارنینا»ی تولستوی به همت مشفق همدانی ترجمه شده بود که همچنان آن را ترجمه ای دقیق می دانند اما ترجمه سروش حبیبی با زبانی به روزتر عرضه شد. همچنین رمان «ابله» اثر فئودور داستایفسکی نیز با ترجمه این مترجم توانا راهی بازار شد که در مدتی کوتاه (با وجود حجم و قیمت بالا) به چاپ های متعدد رسید.


او نیز مثل بسیاری مترجمان سرشناس دیگر، نویسندگانی را به فارسی زبانان معرفی کرده است که از جمله آن ها می توان به آنتونی تابوکی، آلخو کارپانتیه، میگل آنخل آستوریاس و… اشاره کرد. اما در این میان برخی ترجمه های او هستند که همچنان هرساله با فروش بالا مواجه اند؛ از جمله ترجمه «خداحافظ گری کوپر» (رمان رومن گاری) و «طبل حلبی» (اثر گونتر گراس). از آثار مطرح دیگر نیز که به قلم این مترجم بازگردانده شده، می توان به «ژرمینال» (اثر امیل زولا)، «شب های روشن»، و «شیاطینِ» داستایفسکی اشاره کرد. او درواقع قریب به ۴۵ سال است که ترجمه می کند. همچنین مدت هاست در فرانسه زندگی می کند و در این گفت و گو از حال و هوای دوری از وطن، ترجمه و آثار بزرگ جهان می گوید.


دیگر از شاهکارها خبری نیست...


شما سال هاست که خارج از کشور زندگی می کنید. دل تان برای ایران تنگ نشده؟


دلم برای ایران خیلی تنگ شده. متاسفانه کسی را داخل ایران ندارم که بتوانم بیایم والّا حتما می آمدم. به خاطر اوضاع جسمی نمی توانم بیایم وگرنه می آمدم. در این مدت خیلی ها گفته اند که بیایم تا مثلا کارهایی برایم انجام بدهند.


منظورتان چه کارهایی است؟


بزرگذاشت هایی می خواهند برگزار کنند. مثلا آقای دهباشی که شب هایی را برای چهره های مختلف برگزار کرده، گفته بیایم ولی واقعا آمدن به ایران، همان طور که گفتم به خاطر وضعیت جسمانی برایم سخت است.


البته از یک نظر خوب است که آنجا مانده اید؛ لااقل از هوای آلوده تهران در امان هستید!


بله. یکی از چیزهایی که هر کسی را در تهران آزار می دهد، همین هوا و دود شهر است. البته من به خاطر مزیت خاصی نیست که اینجا ساکن هستم اما خب تا جایی که بتوانم سعی می کنم از زندگی ام راضی باشم.


در سال های پیش، حتی تا همین شش هفت سال پیش هم در آن کشور مشغول ترجمه بودید و پرکار هم بودید. ترجمه های تان در ایران چاپ می شد و ما و علاقه مندان ادبیات آن را می دیدیم. اما کم کارتر شده اید. فکر می کنم نسبت به سال های قبل خیلی این قضیه پررنگ شده. دلیل خاصی دارد؟


بله. نسبتا کمتر ترجمه می کن ولی هنوز هم کتاب هایی هست که سپرده ام و باید چاپ شوند.


در کل چندسال است که ترجمه می کنید؟


نزدیک به ۴۵ سال.


دیگر از شاهکارها خبری نیست...


اولین ترجمه تان چه کتابی بود؟


«بیابان تاتارها».


پس دینو بوتزاتی را شما به فارسی زبان ها معرفی کردید. درست است؟


بله. مثل رومن گاری که من با ترجمه «خداحافظ گری کوپر» این نویسنده را معرفی کرد. اریک امانوئل اشمیت هم به همین شکل بود. قبل از ترجمه «گل های معرف»، در ایران چهره نام آشنا نبود.


بین تمام این سال هایی که ترجمه کردید، ترجمه چه کاری را بیشتر یادتان مانده. مقصودم به لحاظ دشواری ترجمه است. چه کاری بیشتر از همه، از شما وقت گرفت و می شود گفت سختی آن بیشتر بود؟


رمان گونترگراس، «طبل حلبی». رمان های «کیفر آتش»، و «کوه جادو» هم بودند. البته بین این ها «کوه جادو» متاسفانه ترجمه اش نماند.


دیگر از شاهکارها خبری نیست...


ضمن این که از معدود مترجمانی هستید که به چندین زبان تسلط دارید. الان مترجمانی که به چند زبان تسلط داشته باشند، کم شده اند. اما تا جایی که می دانیم شما به زبان های مختلف از جمله انگلیسی، فرانسه و آلمانی وارد هستید. زبان روسی را هم خیلی دیر شروع کردید اما آن را آموختید.


ببینید، درست است که من با چند زبان آشنا هستم اما اشتباه است اگر فکر کنیم که آشنای با چند زبان یا حتی تسلط به آن ها برای ترجمه کفایت می کند. مترجم باید دانش خود را در زمینه های مختلف تقویت کند؛ تاریخ، جغرافی، رسم و رسومات ملل مختلف. در کل باید خیلی چیزها خارج از زبان بداند که بتواند به یک ترجمه خوب برسد.


به نظرتان برای ترجمه چقدر لازم است که مترجم به ادبیات معاصر فارسی آشنایی داشته باشد؟


البته که مطالعه نویسندگان معاصر واجب است. آنها به نظر بنده سکویی هستند که آفرینش ادبی بعد از چند قرن بار دیگر از آن خیز بر می دارد و امیدوارم جهشی بکند که به اوج افلاک ادب برسد. البته این بنده هم که از مشتاقان نثر معاصر فارسی هستم علاوه بر جمالزاده و هدایت، داستان های ساعدی و گلشیری و آل احمد و دولت آبادی و احمد محمود را با لذت می خوانم و از آنها می آموزم.


بین مترجمان چطور؟


از میان مترجمان معاصر مرحوم قاضی و کریم امامی و نجف دریابندری و عبدالله کوثری و داریوش آشوری را دوست دارم و از آنها بهره می گیرم.


در انتخاب های تان برای ترجمه چقدر به ابعاد سیاسی- اجتماعی آن و تاثیرگذاری اثر بر جامعه ای که مخاطب ترجمه تان خواهدبود، فکر می کنید؟


ماکسیم گورکی در یکی از نوشته هایش به نام «خواننده» برای نویسنده یک جور مقام و برتری پیشوایی فرض می کند و به او حق می دهد که برادر به عقیده او نادان خود را به زور سیلی و توسری به راه راست هدایت کند. من چنین رسالتی برای خود نمی شناسم. به عقیده من خواننده صغیر نیست و توانایی تشخیص خوب و بد در همه هست. ادای بیشتردانی، غصب مقام قدرت است. با این همه خودم را فردی از میلیون ها آدم می دانم و از انتشار آنچه برای خود زیان آور و گمراه کننده می دانم خودداری می کنم.


در کار ترجمه، تا به حال پیش آمده که احساس کنید زبان فارسی توانایی انتقال پیام متن زبان اصلی را ندارد؟


برای داستان نه. زبان فارسی گنجینه بسیار وسیعی است و امکانات فراوان دارد. اما از این امکان هات باید استفاده شود. می شود گفت که باید این امکانات را کشف کرد و این کار ممکن نیست جز با مطالعه عمیق آثار نظم و نثر گذشتگان و نیز زبان مردم که برای رمان توانایی گویا و ابلاغ معنای بسیاری دارد، اما افسوس به عقیده بعضی تعبیرات عامیانه ارج ادبی ندارند. بنده از این گروه نیستم.


دیگر از شاهکارها خبری نیست...


نویسندگان و شاعران محبوب شما در سال های عمرتان چه کسانی بوده اند؟


از گذشتگان فردوسی و منوچهر و سعدی و حافظ که از خواندشان سیر نمی شوم. از امروزی ها ایرج میرزا و شاملو و نادرپور و مشیری. از نثرنویسان گذشته صاحب مرزبان نامه و بیهقی و از متاخرین، صادق هدایت و جلال آل احمد و هوشنگ گلشیری.


بین آثاری که خودتان ترجمه کرده اید، کدام برای تان ویژه تر از بقیه است؟


همه ترجمه های خودم را می پسندم. اگر نمی پسندیدم ترجمه شان نمی کردم. راستش را بخواهید دلم نمی آید که یکی، دوتاشان را از بقیه جدا کنم. مثل این است که بگویم یکی از بچه هایم را دوست ندارم یا کمتر دوست دارم.


و اما نهایتا چقدر از کارنامه کاری تان امروز، پس از هشتاد و چند سال، راضی هستید؟


شاید باور نکنید ولی ناراحتی ام از آن است که وقت زیاد تلف کرده ام. جوان که بودم بیشتر و حالا کمتر. کارهایی را که مهم و البته پرزحمت تر بود می گذاشتم برای بعد و این از تنبلی و اهمال بود. امیدوارم جوانان همت کنند و کمتر از من تن به تنبلی بدهد.


چرا در طول این سال هایی که به ترجمه ادبی پرداخته اید، هیچ وقت سراغ ترجمه شعر نرفتید؟


من به شعر علاقه مندم. اصلا چه کسی هست که شعر دوست نداشته باشد؟ شعر و موسیقی دو زمینه متعالی برای تجلی طبع و روح آدمیزادند و منبع کسب شور اما برای ترجمه شعر، مترجم خود باید شاعر باشد و بنده افسوس که شاعر نیستم. از شعر لذت بردن و زیبایی آن را درک کردن با شاعر بودن فرق دارد. از این گذشته بنده به ترجمه شعر نپرداخته ام و با این وجود هم بیش از اندازه پراکنده کاری در دورانی که من در آن فعال بودم تا اندازه ای موجه بود زیرا مترجم به اندازه لازم نداشتیم. حالا هم نداریم. ولی بیش از ۲۰ سال پیش داریم.


امروز سواران پرشور بسیاری در این میدان گوی می زنند. آدم در یک محدوده کوچک هرچه بیشتر کار کند، بیشتر به آن علاقه مند می شود و به تدریج به قول حافظ عشقش به فریاد می رسد و حالش به سالکی شبیه می شود که در راه رسیدن به معشوق خود را فراموش می کند و درهای تازه ای بر او گشوده می شود که برای مسافران شتاب زده بسته می ماند. ممکن است این عرایض من به نظر کمی مبالغه به نظر بیاید اما اگر کمی در این خصوص تامل کنید، می بینید که از حقیقت خالی نیست. چرا راه دور برویم.


شما خودتان دیده اید که هر قدر حافظ یا مولوی یا… را بیشتر بخوانید و به آن دل بدهید، هر بار به نکته تازه ای بر می خورید که در بارهای پیشین متوجه آن نشده بودید، ولی از بنده دیگر گذشته است. حالا وقت این حرف ها نیست. اگر ۳۰، ۴۰ سال پیش کسی این حرف ها را به من می زد و من سعادت می داشتم و گوشم شنوا بود حالا وضعم غیر از این بود. حالا دیگر عمرم نزدیک به پایان است و راهی که رفته ام بازگشتنی نیست. وصیتم به مترجمان جوان این است که اگر بتوانند حوزه محدودی انتخاب کنند و در آن تا می توانند عمیق شوند.


دیگر از شاهکارها خبری نیست...


اوضاع حال حاضر رمان را در جهان طور ارزیابی می کنید؟


کتاب هایی که الان در دنیا نوشته می شود، بیشتر جنبه سرگرمی دارد. دیگر از شاهکارها خبری نیست. این موضوع خاص فرانسه یا انگلیس و روسیه و یا دیگر کشورها نیست، به طور کلی رمان چنین سرنوشتی پیدا کرده است. شاید مردم دیگر فرصت ندارند بنشینند رمان بخوانند و همین طور نویسنده نمی تواند زمان زیادی صرف نوشتن و ساختن یک شخصیت داستانی کند. در فرانسه بعد از مارسل پروست این اتفاق افتاد و دیگر بعد از این نویسنده کسی در حد و اندازه های او نیامد. البته افرادی مثل سارتر آمدند اما کار این ها بیشتر سیاست و فلسفه اگزیستانسیالیسم بود.


با این وجود چرا ما در دنیای مطرح نشده ایم؟ مقصودم از ما، فارسی زبان ها و نویسندگان ادبیات ایران است. چرا اسمی از ما در جهان بین جوایز مهم شان وجود ندارد؟


من معتقدم اگر فرنگی ها نویسنده های ما را می شناختند می توانستیم به جایزه نوبل هم دست پیدا کنیم. ما نویسنده های خوبی داشتیم، اما به خاطر این که آن ها به فرنگی ها معرفی نشده بودند، نتوانستند جایزه نوبل بگیرند. البته جایزه نوبل هم به افرادی رسیده که شایسته آن نیستند و معلوم نیست روی چه حسابی به برخی از آنان جایزه داده اند. خود من نفهمیدم چرا چند سال به یکی، دو نویسنده سوئدی جایزه دادند.


چرا خودتان تا به حال برای معرفی و ترجمه آثار ایرانی اقدام نکرده اید؟


این کار تخصصی می خواهد که بنده ندارم. بنده از اول کاری را که مربوط به ترجمه آثار خارجی ها به زبان فارسی است، شروع کردم و باید آن را ادامه می دادم. شاید بهتر بود این کار را می کردم، اما الان دیگر این امکان را ندارم و فکر هم نمی کنم بتوانم حق مطلب را- آن گونه که سزاوار است- ادا کنم. اما معتقدم اگر آثار نویسندگان ایرانی به فرنگی ها معرفی می شد، شاید ما به نوبل ادبیات هم دست پیدا می کردیم. با این حال برای ترجمه آثار ایرانی به دیگر زبان ها خوب است یک فرنگی که زبان مادری اش فرنگی است، اقدام کند، چون در این صورت موفق تر خواهدبود و اگر ایرانی های که زبان خارجی بلدند آثار ایرانی را به زبان های خارجی ترجمه کنند شاید خیلی موفق نباشند.


خودتان چرا هیچ وقت سراغ تالیف نرفتید؟ نوشتن رمان یا داستان منظورم است.


وقتی آدم هر کاری انجام بدهد تمام کارهایش بد از آب در می آید. من تمام تلاشم این بوده که بتوانم پنجره ای از مفاهیمی را که در خارج از ایران مطرح می شوند، به روی ایرانیان باز کنم. امیدوارم این اتفاق رخ داده باشد. در مورد این که چرا خودم رمان نوشته ام، باید بگویم نویسنده شدن فقط کتاب منتشر کردن نیست؛ باید جوشش تازه ای در ذهن و فکر کسی ایجاد شده باشد تا بتواند بنویسد. باید دریچه عالم های روشنی به روی او باز شده باشد تا بتواند با استفاده از تکنیک های نوشتن قابل ارائه شان کند. متاسفانه من فکر می کنم در این زمینه استعداد نداشته ام.





سروش حبیبی: دیگر از شاهکار‌ها خبری نیست...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر