۱۳۹۶ اسفند ۱۱, جمعه

نادان هیچ‌ چیز را محترم نمی‌شمارد



تیم مد و لباس پارس دان

نادان هیچ‌ چیز را محترم نمی‌شمارد



هفته نامه کرگدن – ناصر فکوهی: صفحات مجازی جای خود، حتی صفحات اکثر روزنامه ها و مجلات پرمدعای روشنفکرانه ما، امروز سراسر پر است از نوشته های «اندیشمندان جوان» که هیچ کسی جز خودشان را قبول ندارند. موضوع این یادداشت «فحش» و «حرف مفت» است. از همین ابتدا باید این دو مفهوم را از یکدیگر جدا کنیم: از یک سو، در هم‌معنایی با موضوع نخست با مفاهیمی چون «توهین»، «افترا»، «بی ادبی» و شاید بیش از هر چیزی با «جاهلیت» و «لمپنیسم» سر و کار داریم. از سوی دیگر، در موضوع دوم، با مفاهیمی چون «بلاهت»، «بی سواد»، «یاوه گویی» و غیره.


 


هر یک از این دو مفهوم اهمیت زیادی در آسیب شناسی اجتماعی دارند و نمی توان آن دو را به رغم رابطه عمیقی که با یکدیگر دارند و در مفهوم جاهلیت به آن می رسیم، با هم در یک متن کوتاه با رویکرد تحلیلی بررسی کرد. از این رو، در این یادداشت من تنها به مفهوم «فحاشی» و «توهین» می پردازم که یکی از آسیب های به شدت گسترده در جامعه کنونی ما است. برای شروع بحث شاید مناسب باشد که از نقطه معکوسی با پدیده ای که از آن سخن می گوییم، سخن خود را آغاز کنیم. این نقطه می تواند مفاهیمی باشد که در گذشته جامعه ما و نه لزوما گذشته ای چندان دور- بلکه در دوران پدران و مادران ما تقریبا در تمام گروه های درآمدی جامعه از فقیر و غنی، از ابتدای قرن تا دهه پنجاه، بسیار اهمیت داشتند؛


 


مفاهیمی چون «آداب معاشرت»، «ادب»، «نزاکت»، سخن و رفتار شایسته و مودبانه. امروز اکثریت مردم به خصوص جوانان، بیشتر این مفاهیم را به طنز یا با گونه ای لودگی و مسخرگی در اشاره به نوعی «از مد افتادگی» و «کهنگی» به کار می برند. گویی تاکید بر ادب کار «عقب افتاده» است: این که باید «باادب» بود یا نباید برخی از رفتارهای روزمره مثل احترام به افراد سالمند یا بزرگ تر یا دادن جای نشستن خود به فردی مسن تر را از یاد برد؛ یا این که باید از بر زبان آوردن برخی عبارات و انجام برخی حرکات پرهیز کرد در جامعه جنونی به نوعی کهنه اندیشی تعبیر می شود که خیلی «مدرن» نیست.


 


نادان هیچ‌چیز را محترم نمی‌شمارد 

و برعکس نوعی «شلختگی رفتاری»، «شلختگی زبانی» و از آن بدتر نوعی گستاخی کلامی و وقاحت در سخن گفتن و بی احترامی به دیگران و تجربه زیسته آن ها، حتی در محیط های روشنفکرانه، رفتارهایی رایج را در جامعه ما به وجود آورده که برای افراد «ارزش مدرن» هم به حساب می آیند. چنان که گفتم حتی در برخی نوشتارهای «فرهنگی» که نام هایی چون «نقد» و «مقاله فلسفی» بر خود دارند، ما بیشتر با یک فحشنامه سر و کار داریم تا با چیزی که نشانی از فکر داشته باشد. صفحات فیس بوک که جای خود دارد، حتی صفحات اکثر روزنامه ها و مجلات پرمدعای روشنفکرانه ما، امروز سراسر پر است از نوشته های «اندیشمندان جوان» که هیچ کسی جز خودشان را قبول ندارند و کسانی را که پنج یا شش سال از آن ها بزرگ تر باشند، «نسل گذشته» خطاب می کنند و حتی قادر نیستند یک نامه نگاری محترمانه با کسی بکنند؛


 


آدم هایی که غرور، بی شعوری و حقارت مریدوار نسبت به کسانی که برای خودشان به غول های فکری تبدیل کرده اند، چنان در وجودشان به هم آمیخته که فحش ها یا برعکس، تملق های زشت خود را (که از یک جنسند) اظهارنظرهای پسامدرن تلقی می کنند و برایشان بی ادبی و وقاحت یک «فضیلت مدرن» به شمار می آید. از آن هم بدتر، برخی از «چهره هایی» که نام «فیلسوف و متفکر بزرگ» به آن ها نسبت داده شده است، خود استاد فحاشی به زمین و زمانند و این را جزو افتخاراتشان می دانند و به «شاگردان» و «مریدان» خود نیز آموزش می دهند. محیط مجازی در این زمینه بسیار مفید بوده و به این روند دامن زده است. البته برخی ممنوعیت ها برای ما ثمره اش «موسیقی زیرزمین» و «ادبیات زیرزمینی» و غیره بوده است که به این گرایش ها بیشتر میدان داده.


 


در برخی موارد بسیاری از ادعاهای روشنفکرانه همان ادبیات جاهلی خیابانی هستند که رنگ و جلای «روشنفکرانه» بر آن ها زده شده است. این پدیده در حوزه هایی که به ما مربوط می شود عمدتا در نوشته های نقدآمیز و در نوکیسگان «روشنفکر» دیده می شود؛ مثلا در به رخ کشیدن «سواد» خود و بی سوادی «دیگری»، «زبان دانی» خود و بی سوادی زبانی دیگران، درس دادن به این و آن بی آن که کسی خواسته باشد و غیره. شاید خواننده نکته سنج در این جا ایراد بگیرد که چرا از فحاشی های روشنفکرانه رفتیم. دلیل آن به نظر من روشن است:


 


اگر این استدلال ساده را در نظر بگیریم که فحاشی و بی ادبی یعنی ندانستن آداب معاشرت و قابلیت همزیستی و هم افزایی و درک و پذیرش دیگری و داشتن تفاوت در دیدگاه ها برای رشد یک جامعه و بهتر زیستن افراد آن با یکدیگر ضرورت دارد، در این صورت میزان آسیب ها را بیشتر و بهتر از هر کجا می توان در بخش «فرهیخته» جامعه ارزیابی کرد و سنجید؛ یعنی تحصیلکردگان، افراد دارای سرمایه فرهنگی و اجتماعی نسبتا بالا و همه کسانی که قاعدتا مسلح به سلاح فرهنگ در هر سطحی باشند. شنیدن فحاشی، سخنان سخیف، توهین و تحقیرآمیز و تخریب کننده یا سخنان مبالغه آمیز و بزرگنمایی ها و قهرمان پروری ها که نوعی فحاشی و توهین به عقل سلیم به شمار می آیند- و همه در طیف یکسانی قرار دارند-


 


از افرادی که هیچ گونه سرمایه فرهنگی ندارند (و این بیشتر جرمی است بر عهده نابرابری اجتماعی تا خود آن ها) چندان عجیب نیست و چیزی را نشان نمی دهد و بسیار منطقی تر آن است که برای درک فاجعه به سراغ کسانی برویم که برای خروج از این لجنزار لمپنیسم خیابانی همه ابزارها را داشته اند. با وجود این، لمپنیسم عمومی و گسترده جامعه را- که با تخریب سنت های «ادب» و «معاشرت» و احترام سنتی از راه رسیده است- می توان در حرکات ساده و روزمره و بسیار جزئی افراد مشاهده کرد؛ چرا که رابطه ای چرخه ای با این بی ادبی فرهیختگان دارد. وقتی می بینیم از زمانی نوعی لمپنیسم به اصطلاح «مردمی» رایج می شود که افراد همدیگر را «تو» خطاب می کنند و با لحنی بی ادبانه سخن می گویند، سر و وضع زشت و آشفته دارند،


 


نادان هیچ‌چیز را محترم نمی‌شمارد 

«ادب» و «احترام» را امری «لوکس» و نشانه ای از «اشرافیت» قلمداد می کنند و سخن گفتن و رفتارهای جاهلی را نشانه مردمی و «خاکی» بودن، نباید تعجب کنیم که این رفتارها به تدریج و در چرخه هایی معیوب کل جامعه را فرا بگیرد. اشاره کنیم که سنت بال و پر دادن و رواج جاهلیسم و فحاشی شهری در ایران بسیار قدیمی است اما در دوران مدرن، در رژیم گذشته یعنی در دوران پهلوی دوم، به صورت موازی با رشد شتابان شهری، رشد شدیدی داشت. این فرایند تقریبا از ابتدای دهه پنجاه شروع شد؛ همان دورانی که رژیم گذشته چرخشی کامل به طرف نیروهای امنیتی کرد و روشنفکرانی را که تا حدی پیش از آن تحمل می کرد زیر فشار گذاشت.


 


بازتاب بیرونی و نمادین لمپنیسم دولتی و قدرت گرفتن آن در قدرت هرچه بیشتر ساواک بود. نیروهای امنیتی یا ساواکی های رژیم گذشته خود اغلب به اقشار بسیار پایین جامعه تعلق داشتند؛ اقشاری که بزرگ شده بودند و اغلب به شدت از روشنفکران و دانشگاه و هر چیزی که بوی فکر و اندیشه می داد، متنفر بودند و این نفرت را بسیار در بازجویی ها و حتی شکنجه روشنفکران و دانشجویان نشان می دادند. دستگاه های امنیتی را گروهی از روشنفکران نظریه پرداز در این زمینه هدایت می کردند. آن ها نیز بر ان بودند که برای گریز از خطر کمونیسم کارگری باید اقشار لمپن شهری و فرهنگ لمپنی را در برابر فرهنگ مردمی تقویت کرد. این جاست که موجی از «هنر» لمپنی نیز به راه افتاد و در سینما، تلویزیون و نوشته های مطبوعاتی و نشر گسترش یافت.


 


نماد این لمپنیسم سازمان یافته در فیلم «قیصر» قابل مشاهده است. در دوگانه «قیصر»/ «گاو» بدون آن که لزوما بحث سازندگان آن ها و نیت و اندیشه ها و رفتار کردار آن ها باشد، می توان دوگانه ای را دید که رژیم پهلوی در ابتدای دهه پنجاه با آن رو به رو بود: از یک سو روشنفکرگرایی هنری طرفدار سنت های آزادی بیان در غرب که خود را در «گاو» نشان می داد و از سوی دیگر، ضدروشنفکرگرایی خشونت آمیز که آن هم الگویش غرب بود اما در ابعاد نظامی و امنیتی اش از سنت های محلی به ویژه در فرهنگ شهری متاخر نیز استفاده می شد و خود را در «قیصر» بروز می داد. به هر رو، این جریان قدرتمندبود و از دو دهه پیش از آن آغاز شده بود و در دهه پنجاه به اوج خود رسید.


 


در این جریان ما پیش از سینما، تئاتر و پاتوغ های شهری دیگر را هم داشتیم که با برنامه ای حساب شده برای نمونه کافه نشینی روشنفکرانه و سیاسی را به کافه نشینی لمپنی تبدیل کردند و «لاله زار» روشنفکران را به «لاله زار» اوباش. اما آنچه بیش از این عجیب می نماید: پس از انقلاب به رغم موضعگیری های شدیدی که علیه سینما و فرهنگ لمپنی گرفته شد، گروهی از لمپن ها توانستند جان سالم به در ببرند و حتی برخی از آن ها توانستند در قالب گروه های جدیدی از کنشگران موثر به میدان بیایند و بازار خود را تا امروز گرم نگه دارند و این گونه وانمود کنند که زبان فحش و جاهلیسم، زبان «مردم خاکی» است و نه فرهنگ «اتوکشیده» و «غرب زده» روشنفکران.


 


نادان هیچ‌چیز را محترم نمی‌شمارد 

البته این یک واقعیت کاملا نادرست بود و همه کسانی که با خانواده های سنتی سرو و کار داشتند می دانستند در این خانواده ها (و نه در خانواده های حاشیه نشین فقیر شهری که از دهه چهل در شهرهای بزرگ ظاهر شدند) ادب و احترام و آداب معاشرت مهم ترین ارزش درست پس از ارزش های مذهبی بود. این موضوع البته خود بحثی جداگانه را می طلبد که نیاز به ظرفیت های بالاتری از تحمل و نقدپذیری را نیز دارد که فعلا وجود ندارند. اما ورود این لمپنیسم به دوران پس از انقلاب اسلامی، متاسفانه تا امروز به ما ضربه زده است. این ضربه هم به نظام های تربیتی ما زده شد و بسیاری از جوانان را به صورتی کاملا آشکار «بی ادب» بار آورد، هم رفته رفته به ادبیات و مطبوعات و رسانه ها و سپس رسانه های مجازی و دست آخر به زبان و قلم و رفتار به اصطلاح روشنفکران ما که لمپنیسم دهه های چهل و پنجاه دشمن اصلی آن ها بود.


 


با این همه به نظر م ن کمی بی انصافی است که ریشه های جاهلیسم و فحاشی های «روشنفکرانه» و کوته بینی هایی را که امروز بسیار نزد اغلب «جوانان جویای نام» به خصوص در به اصطلاح «نقدهای صریحشان» می بینیم- که بیشتر رساله های زیباسازی شده لمپنی هستند تا نقد و جریانی فکری- صرفا ناشی از جریان امنیتی ساواک دهه پنجاه و ادامه آن بدانیم و سنتی را که در خود مطبوعات و نوشته های روشنفکرانه به ویژه در فاصله ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ در بسیاری از مطبوعات رایج بود، نادیده بینگاریم. اما برای یک نتیجه گیری موقت باید بر این نکته انگشت بگذارم که ساز و کارهایی چون «ادب» و «آداب معاشرت» و «احترام گذاشتن» را بیشتر از آن که اموری «لوکس» و «بی مصرف» بدانیم


 


– و از آن بدتر برای این بی خردی خود به ادبیات مثلا آوانگارد و پسامدرن غربی استناد بدهیم (یعنی واقعا هیچ چیز از هیچ چیز نفهمیده ایم)- باید آن ها را ساز و کارهایی برای اجتماعی کردن مدرنیته و دموکراتیزه کردن فرهنگ در جهان مدرن درنظر بگیریم. «بی ادبی» البته فرایندی جهانی نیز داشته است… به هر روی، روند لمپنیزه شدن و گسترش فحاشی در جامعه ما بسیار شدیدتر و عمیق تر از روند جهانی بوده است و در این جا بیشتر هدف من طرح مسئله و تحلیلی اولیه بود تا در فرصتی دیگر به تحلیلی عمیق تر از آن بپردازیم.





تیم مد و لباس پارس دان



نادان هیچ‌ چیز را محترم نمی‌شمارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر