۱۳۹۶ آبان ۸, دوشنبه

جواد مجابی از شعر و شاعری می‌گوید



تیم فرهنگ و هنر پارس دان

جواد مجابی از شعر و شاعری می‌گوید



روزنامه ایران: وارد کوی نویسندگان که شدم نیاز چندانی به پرس و جو برای پیدا کردن خانه‌اش نبود؛ استاد جواد مجابی، مردی که سال هاست به این شهرک نقل مکان کرده و همراه با ناستین جوادی، همسر نویسنده و هنرمندش در این خانه زندگی می‌کنند. از همان بدو ورود به خانه بیش از هر چه چیدمان و تزئینات خانه که با تابلوهایی کوچک و بزرگ همراه شده خودنمایی می‌کند. خبری از چشم و هم چشمی‌هایی که اغلب گرفتار آن شده‌ایم نیست و تصور اینکه زن و شوهری اهل فرهنگ و ادبیات در این خانه زندگی کنند چندان سخت نیست.

 


بیش‌تر از ۳ ساعت میهمان استاد مجابی بودم و او در تمام این مدت از زندگی، علایق و سال‌هایی گفت که صرف فرهنگ، هنر و ادبیات این مرز و بوم کرده. مجابی از آن دست افرادی است که نیاز چندانی به معرفی ندارد، طی نیم قرن فعالیت در عرصه‌های مختلف شعر، داستان نویسی، تحقیق ــ پژوهش فرهنگی، نقاشی و طنزپردازی آنقدر عاشقانه کار کرده که به یکی از چهره‌های شاخص در حوزه‌های یاد شده تبدیل شده است؛ البته او افزون بر مواردی که اشاره شد فیلمنامه‌نویس و نمایشنامه نویس نیز هست، بیش از یک دهه هم سابقه فعالیت رسانه‌ای دارد که از آن جمله می‌توان به دبیری گروه فرهنگی روزنامه اطلاعات و سردبیری مجله‌هایی همچون «دنیای سخن» اشاره کرد.


 


 شعر برایم در حکم یادداشت‌های روزانه است

مجابی در عرصه‌های مختلفی صاحبنام است، البته او هیچگاه سطحی و گذرا به سراغ کاری نرفته است، آنچنان که حتی وقتی از رشته اقتصاد به دلایلی دلزده شد آن را میانه راه رها نکرد و تحصیلاتش را تا فارغ‌التحصیلی در دکترای همین رشته ادامه داد. با وجود تمام حوزه‌هایی که در آنها فعالیت داشته و همچنان هم دارد اما بیش از هر چه خود را شاعر می‌داند، شاعری که جوشش احساسات وی گاه در شعر بوده و گاهی هم سر از نقاشی و نویسندگی درآورده است.


 


تأکید دارد که شعرهایش آنچنان در اعماق روح و جان او نفوذ دارد که می‌توان آنها را اعترافات ذهنی‌اش دانست. از این استاد پیشکسوت حوزه فرهنگ، هنر و ادبیات بیش از شصت اثر منتشر شده که از مشهورترین آنها می‌توان به کتاب دو جلدی «تاریخ طنز ادبی ایران» اشاره کرد؛ کتابی که زمان چندان زیادی از انتشار آن نمی‌گذرد و حاصل حدود چهل سال تحقیق و پژوهش وی در طنز ادبی ایران به شمار می‌آید.


 


افزون بر آن، مجابی در حوزه هنرهای تجسمی هم دست به تألیف آثار متعددی زده که «نود سال نوآوری در هنر تجسمی ایران» از مهم‌ترین آنهاست که حاصل سال‌ها مطالعه وی بشمار می‌آید و شاید بتوان گفت که در حوزه هنرهای تجسمی از جمله معدود آثار مرجعی است که در بازار نشر موجود است. این شاعر و نویسنده معاصر در حوزه‌های مختلف ادبیات داستانی، از داستان کوتاه گرفته تا رمان هم صاحب آثار شاخصی است که «من و ایوب و غروب»، «باغ گمشده» و« در این تیمارخانه دنیا» نام برخی از آنهاست. او را از جمله منتقدان پیشگام هنری و ادبی هم می‌دانند.


 


بواسطه جایگاهی که طی این سال‌ها بی‌هیچ هیاهویی و تنها با تکیه بر کارنامه کاری خود به دست آورده از او چندین فیلم مستند از جمله «پسرک چشم آبی» هم ساخته شده که اتفاقاً یادداشت کارگردان این مستند را هم در این پرونده در اختیارتان گذاشته‌ایم. داستان‌های کودک متعددی هم نظیر «پنیر بالای درخت» و«سیبو و سار کوچولو» از وی در بازار کتاب موجود است، گرچه بیشترین تعداد آثار منتشر شده‌اش در حوزه‌های ادبیات داستانی، نقد و پژوهش و از همه مهم‌تر شعر است


 


. با اینکه خودش را نقاش نمی‌داند اما بواسطه علاقه‌ای که از کودکی و بواسطه برادرش حسین به نقاشی پیدا کرده هنوز هم در خلوت نقاشی و طرح‌هایی می‌کشد، حتی چندی قبل تعدادی از طرح‌هایش را برای نخستین مرتبه در مجموعه‌ای شعری منتشر کرد. امروز سالروز تولد جواد مجابی است و جالب اینجاست که با هر یک از دوستان وی، در حوزه‌های مختلف برای درج پیامی در ارتباط با این روز که تماس گرفتم همگی به رغم گرفتاری‌های روزانه بی‌هیچ درنگی از او گفتند و به نیکی یاد کردند.


 


حتی در تماس با بهزاد شیشه گران، از هنرمندان پیشکسوت عرصه نقاشی، طراحی و گرافیک هم موفق به دریافت پرتره‌ای شدیم که هدیه او شد به دوست قدیمی‌اش در سالروز ولادتش که برای نخستین مرتبه در روزنامه ایران منتشر شد. ما هم فرارسیدن سالروز تولد این هنرمند و ادیب معاصر را به وی، خانواده و تمام دوستداران فرهنگ، هنر و ادبیات این مرز و بوم تبریک می‌گوییم، به او که امروز، بیست و دوم مهر ماه تنها آرزویش این است که «تا وقتی زنده است ردپای فراموشی و هیچ بیماری ناتوان‌کننده‌ای به در خانه‌اش نرسد تا بتواند با همین شور و اشتیاق برای فرهنگ و ادب کشورش بنویسد و دست به تحقیق بزند و مرگش همچون جدا شدن برگی از شاخه، آرام باشد».

قبل از هر سؤالی از خانواده‌تان بگویید، چقدر  تحت تأثیر تربیت والدین‌تان بودید؟


خوشبختانه هیچ گاه در زندگی کسی به من نگفته که این طور رفتار کن یا آن طور. برای پدرم فرقی نداشت که چکار می‌کنم یا چه حرفی می‌زنم، حتی به اینکه در مسیر چه حرفه‌ای قدم بگذارم هم کاری نداشت. مادرم نیز هیچگاه انجام کاری را به من اجبار نکرد. البته زندگی در میان یک خانواده چه بخواهیم چه نخواهیم منجر به بروز برخی شباهت‌ها می‌شود، هر یک از ما تا اندازه‌ای از جهت مسائل وراثتی و عادت‌هایی که از طریق تربیت منتقل می‌شود به خانواده‌هایمان شبیه شده‌ایم.



 


آغاز استقلالم از خانواده و آمدنم به تهران همزمان با شیوع فلسفه«اگزنسیالیسم» بود و اگزنسیالیست‌ها هم معتقد بودند که انسان باید خودش زندگی‌اش را انتخاب کرده و هر چیزی را به آزادی بپذیرد. از آنجایی که این تفکر با خلق و خویم سازگار بود سعی کردم که تجدیدنظری در افکارم داشته باشم و دست به خودسازی دوباره‌ای بزنم.


 


 شعر برایم در حکم یادداشت‌های روزانه است

تا زمانی که در جمع خانواده بودم به ادبیات کهن علاقه بسیاری داشتم، به آیین‌ها وابسته بودم، حتی نوع رفتار خاص خودم را داشتم اما وقتی برای تحصیل در رشته حقوق به دانشگاه تهران آمده و در کوی دانشگاه زندگی کردم بسیاری از تفکراتم دگرگون شد و تلاش کردم اخلاقی را برگزینم که در آن آزادی، عدالت، رفع تبعیض‌های نژادی و جنسیتی از جمله محورهای اصلی باشد.


با این روحیه‌ای که از آن می‌گویید چرا تحصیل در رشته حقوق را که از قضا با قوانین از پیش تعیین شده‌ای سر و کار دارد،  انتخاب کردید؟


آن زمان افرادی که دیپلم ادبیات می‌گرفتند می‌توانستند به دانشکده حقوق و ادبیات بروند، بنابراین تحصیل در رشته حقوق را به این دلیل انتخاب کردم که گمان می‌کردم می‌توانم با قاضی شدن به برقراری عدالت و برابری کمک کنم. اما وقتی وارد فضای دانشگاه شدم با استادانی روبه‌رو شدم که تحقق این تصور را رؤیایی بیش نمی‌دانستند، از همین روی دیگر هیچگاه به دنبال کار قضاوت نرفتم. ورودم به رشته اقتصاد نیز از همین منظر بود.


 


می‌خواستم در راهی قدم بگذارم که گمان می‌کردم به بهبود زندگی اقشار مختلف اجتماع کمک می‌کند، اما درس‌های دانشگاهی به من یاد دادند که هیچ یک از آنها کاربرد اجتماعی ندارند. بنابراین فکر اشتغال در رشته‌های حقوق و اقتصاد را رها کردم و به واسطه تربیت ادبی‌ام که از نوجوانی آغاز شده بود دوباره به نوشتن بازگشتم.


گویا در مقطعی هم رشته مجسمه‌سازی خوانده‌اید؟


بله در این رشته پذیرفته شدم و دلم می‌خواست خیلی سریع طراحی کردن را بیاموزم و تکنیک مجسمه‌سازی را فرابگیرم اما دیدم باید زمان بسیاری در دانشگاه صرف کنم تا به هدفم برسم. بنابراین آن را هم رها کردم. با این همه تحصیلاتم را در رشته اقتصاد تا مقطع دکترا ادامه دادم، گرچه اعتراف می‌کنم که به اقتصاد هم هیچ علاقه‌ای نداشتم.


پس چرا تا دریافت مدرک دکترا آن را ادامه دادید؟



دلم نمی‌خواست کاری که آغاز کرده‌ام را نیمه کاره رها کنم، البته با وجود دریافت مدرک دکترا در این رشته هیچگاه به کار اقتصادی مشغول نشدم چرا که اصلاً اعتقادی به آن نداشتم. نمی‌دانم شاید هم سبک زندگی‌ام به گونه‌ای پیش رفت که بیشتر به سمت روزنامه نگاری کشانده شدم. سال چهل و هفت، زمانی که در دادگستری بودم وضعیتی پیش آمد که به پیشنهاد «اردشیر محصص» وارد حرفه روزنامه‌نگاری شدم.


 


به ملاقات سردبیر روزنامه اطلاعات رفتم و جاذبه این حرفه من را به سوی خود کشاند و حدود ۱۰ سالی در این عرصه مشغول شدم، کار روزنامه موجب شد که از پوسته فردی که از شهرستان آمده بود و از قضا عزلت نشین هم بود خارج شوم و به سمت زندگی نوتری بروم تا به نگاهم وسعت بیشتری ببخشم. علاقه بسیاری هم به رفت و آمد با افراد نخبه آن دوران داشتم چرا که دلم می‌خواست از این طریق از آنان چیزی بیاموزم. در همان یک دهه فعالیت روزنامه‌نگاری به واسطه شرایط کاری در جریان اغلب هنرهای آن دوران بودم، تئاتر و فیلم‌های بسیاری تماشا می‌کردم و به بازدید نمایشگاه‌های نقاشی متعدد می‌رفتم.البته هنوز هم تلاش می‌کنم تا چیزهای تازه‌ای بیاموزم و اشتباهات گذشته‌ام را برطرف کنم.


با وجود جاذبه‌ای که برای حرفه روزنامه‌نگاری قائل هستید اما آن را هم بعد از یک دهه رها کردید!


آن زمان نویسندگانی همچون مارکز و همینگوی می‌گفتند که اشتغال کوتاه مدت به روزنامه نگاری خیلی خوب است اما ماندن در آن منجر به آن می‌شود که فرد احساساتی مانده و در سطح نگه داشته شود. البته هیچگاه نتوانستم از جاذبه این شغل بگریزم، چراکه روزنامه‌نگاری به من اجازه می‌داد تا با بدنه جامعه در تماس باشم. از سوی دیگر به واسطه امکانی که این شغل در اختیارم می‌گذاشت در اغلب جشنواره‌ها و فستیوال‌های هنری شرکت می‌کردم و در جریان همه اتفاقات فرهنگی- هنری نیز قرار می‌گرفتم. در حدود چهل سالگی که خانه نشین شدم ترجیحم بر این بود که کم‌تر حرف بزنم و بیشتر به حرف‌های دیگران گوش بدهم تا چیزی فرابگیرم و این علت کم حرفی‌ام در جلسات عمومی تمام این سال‌ها بود.


مسیر زندگی تان بعد از روزنامه نگاری به چه سمتی رفت؟


جاذبه روزنامه نگاری آنقدر برایم زیاد بود که نمی‌توانستم آن را رها کنم، تا این که سال ۵۸ روزنامه نگاران با مشکلاتی روبه‌رو شدند و به من و دیگر همکارانم اجازه فعالیت داده نشد. با این همه هیچگاه رابطه‌ام با روزنامه‌نگاری قطع نشد، هر گاه که نیازی احساس می‌کردم با نوشتن مقاله و یادداشت با رسانه‌ها همکاری داشتم، حتی در بخش سردبیری نشریاتی مانند «تکاپو»و«دنیای سخن» هم به طور جدی حضور داشته‌ام. ارتباط امثال من با مخاطبان از طریق رسانه‌ها به شکل بسیار دقیقی فراهم می‌شود، رسانه‌هایی مانند رادیو وتلویزیون همواره دولتی بوده‌اند و شاید نتوان از آنها به این عنوان کمک گرفت. اما دیگر نشریات به واسطه برخورداری از استقلال نسبی می‌توانند بسیار کمک کننده باشند. به تازگی یادداشتی به نام «جای من کنار جوانان است»


 


نوشتم چرا که حس کردم به جوان‌ها ظلم می‌شود و اغلب به آنان خرده می‌گیرند که جوانان اینچنین هستند و آنچنان! در این یادداشت سعی کردم بگویم که در کنار این همه انتظاری که از جوانان داریم به آنان چه داده‌ایم؟ انواع محدودیت‌ها را پیش روی آنان گذاشته‌ایم، در تربیتشان کم گذاشته‌ایم و حتی در انتقال تجربیاتمان هم کوتاهی کرده‌ایم.


با این تفاسیر نگاهتان به فعالیت جوانان امروز در عرصه فرهنگ و ادب چیست؟


برخلاف افرادی که معتقدند همه اتفاقات خوب از آن پیشینیان است و جوانان حرفی برای گفتن ندارند تأکید دارم که میان آنان استعدادهای درخشان بسیاری است. در میان نسل جوان امروز افراد درجه یکی در حال ظهور هستند چرا که این سرزمین هیچگاه از پرورش فرزندانی شایسته دریغ نخواهد کرد. شاید جوانان امروز شبیه همنسلان من نباشند اما این دلیل نمی‌شود که بگوییم دوره فعالیت افراد درجه یک تمام شده، تنها بحث این است که آدم‌ها در هر دوره‌ای با دوره‌های قبل خود تفاوت پیدا می‌کنند. اما اگر قرار باشد پاسخ دقیق‌تری به سؤال شما بدهم باید بگویم در زمینه شعر و قصه افراد بسیاری مشغول فعالیت هستند.


 


همین تعداد بالای شاعران و نویسندگان نشان می‌دهد که کمیت عظیمی در حال اندیشیدن و کار کردن هستند. شکی نیست که از میان این هزاران نفر، باوجود تمام ضعف‌های موجود چندین نفر باقی خواهند ماند و نامشان در تاریخ ادبیات معاصر فارسی ثبت خواهد شد. در دوره گذشته هم نام افرادی همچون ساعدی، هدایت و… از میان تعداد بسیاری از فعالان این عرصه باقی مانده است که این قاعده در آینده نیز رخ خواهد داد. البته نوع نگرش و بیان متفاوت شده و باید منتقدان و پژوهشگران با معیارهای جدیدی دست به ارزیابی آثار جوانان بزنند.


برخلاف گفته شما، برخی منتقدان ادبی و هنری معتقد به بروز رکود هستند!


نه، در شرایط کلی در هنرها دچار رکورد نشده‌ایم، البته بخش‌هایی نظیر ادبیات با ضعف‌هایی روبه‌رو هستند اما تنها باید قدری صبر کنیم تا زمان بگذرد. به عقیده من در این ارزیابی دو دیدگاه وجود دارد. زمانی هست که ما بر اساس دولت‌ها و دیدگاه آنها دست به ارزیابی می‌زنیم که شاید هیچگاه خوشبینانه نبوده. اما یک زمانی هم هست که ما به کار مردم جدا از تبلیغات رسمی و دولتی نگاه می‌کنیم که از این منظر امیدوار کننده است و با تحولات مختلفی روبه‌رو می‌شویم. با چنین نگاهی متوجه خواهیم شد که هیچگاه سیر تدریجی هنر و ادبیات نه تنها متوقف نشده بلکه با تپشی غیر عادی در حال حرکت است. با این که منکر تحولات ادبی و هنری دهه‌های چهل و پنجاه نیستم اما برخلاف بسیاری از افراد موافق این نیستم که تحول ذهنی در جامعه مان متوقف شده یا رو به افول گذاشته است.


همان طور که بسیاری از افراد دهه چهل را دوره طلایی ادبیات معاصر می‌دانند در دنیا هم فراتر از بحث ادبیات، حتی در صنعت‌هایی نظیر خودرو‌سازی هم در دهه‌هایی مشخص شاهد تحولات و دگرگونی‌هایی مهم هستیم. آنچنان که به نظر می‌رسد در شرایط فعلی تنها در حال ادامه همان مسیرهای از قبل ترسیم شده هستیم!


 


 شعر برایم در حکم یادداشت‌های روزانه است

شاید بهتر باشد که بگوییم نوع بیان و شکل قضایا تغییر می‌کند، به عنوان نمونه زمانی بوده که روی طراحی ظاهری یا ظرفیت خودروها کار شده و وقتی دیگر هم عمده توجه به روی نقطه‌ای دیگر بوده است. در ادبیات هم همین طور است، ادبیات فارسی از آغاز تا قرن هشتم با قدرت فراوانی پیش می‌رود تا اینکه ناگهان بعد از حافظ با شاعر بزرگی روبه‌رو نمی‌شویم، بعد از آن به جامی و… بعدها هم به نیما می‌رسیم. باید دید که امروز این ظرفیت ادبی کجا رفته است! ما گمان می‌کردیم که این ظرفیت متوقف شده اما این واقعیت ندارد. ظرفیت ادبی تبدیل به ظرفیت تجسمی شده، از آنجایی که حامیان شعر و ادبیات وجود نداشتند هنرمندان به کارهای تجسمی پرداختند.


انتقال قدرت خلاقه از ظرف ادبیات به هنرهایی نظیر تجسمی؟


بله اقتضای زمان چنین ایجاب کرده و ما شاهد انتقال آن از ادبیات به هنرهای تجسمی می‌شویم. کما این که می‌بینم در چند دهه اخیر آن قدرت خلاقه موجود در شعر چطور به سینما و هنرهایی نظیر نقاشی منتقل شده‌اند. ظرفیت ذهنی جامعه مرتب رو به رشد است اما این که در چه ظرف و رسانه‌ای قرار بگیرد به تناسب شرایط هر دوره‌ای عوض می‌شود. از همین رو هنرمندی نظیر کیارستمی را می‌توان شاعر بزرگی دانست که به سینما پرداخته است.


 


فرهادی هم آدمی مثل گلستان است که به جای ادبیات به سراغ کار سینمایی رفته است. شاید سینما مدتی جای شعر و داستان را بگیرد اما از آن طرف خیلی طبیعی است که این قدرت خلاقه دوباره به سمت شعر بازگردد. دوباره بعد از یک دوره رکورد توجه به شعر شکل خواهد گرفت و هیچ گاه از میان نمی‌رود.


به سال ۵۸ بازگردیم، دوره‌ای که به واسطه تعطیلی کافه‌ها و از بین رفتن فرصت تعامل برای اهالی فرهنگ و ادب، شما در خانه تان را به روی علاقه مندان بازمی‌گذارید، قرار بود خاطرات آن سال‌ها را در قالب کتابی منتشر کنید، سرانجام این کتاب به کجارسیده؟


کتابی که از آن پرسیدید تقریباً در مرحله صفحه‌بندی قرار دارد، این کتاب خیلی مفصل و در دنباله کتابی است که قبلاً درباره زندگی‌ام منتشر شده است.





جواد مجابی از شعر و شاعری می‌گوید

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر